سلام دوستان 💜❤️
این پارتو هدیه میدم بهتون تا خیلی منتظر نمونید ولی بجاش برام دعا کنید🌷🌷
لطفا پارتای قبلی هم ووت بدین مخصوصا پارت 5 رو وگرنه ذوقم برای ادامه آپ کردنِ بعدِ کنکورم از بین میرهتو این پارت قراره راز های زیادی فاش بشه و پشماتون بریزه😂
************************************************************************
خواست تا رسیدن به خونه یکم استراحت کنه ولی وقتی صدایی از صندلی پشتی شنید، روشو اونور کرد و با دیدن چهره فرد مقابل جا خورد و ترسید
+ت... تو؟
×بالاخره پسر کوچولو افتاد تو قفس
+هاا م... منظورت چیه، ت.. توو اینجا چیکار میکنی؟
×یادت نیست، گفته بودم همکار هیونگتم
(پوزخند) البته نمیشه گفت همکار بیشتر میشه گفت حیطه کاریمون یکیه و تو کثافت غرق شدیم.جیمین واقعا ترسیده بود، همون اولین باری که دیده بودش به نظرش ترسناک و خطرناک میومد، و حالا هم که پیشش بود و حرفای عجیبی میزد، داشت پیش خودش فکر میکرد چطور میتونه بپیچونتش
+آم.. خب ن.. نمیدونم اینجا چیکاررر میکنی اگه برای استقبالم اومدی خوشحال شدم، خب دیگه برم
و همینطور عقب عقبی رفت تا در ون رو که تمام شیشه هاش دودی بود _و با پرده پوشیده شده بود که این شک برانگیز ترش میکرد_ باز کنه، تهیونگ بهش خیره شده بود و با پوزخند جذاب و خونسردی کامل بهش چشم دوخته بود تا ببینه آخر این نمایش چی میشه
جیمین دستگیره رو پایین کشید ولی هرچی زور زد در باز نشد، دیگه واقعا ترسیده بود و بدنش میلرزید و حتی فکرشم نمیکزد که بعدش قراره چی بشه
+هییییی، چ... چرا در قفلهههه؟ باز.. ززش کن میخوام برم
تهیونگ حالت غمگینی به خودش گرفت و به سمت جیمین اومد
×حیف شد که توله، میخواستم خونم مهمونت کنم
+چ.. چرا اینططوری حرررف میزنی، من هیچ جا باهات نمیام، یاااا نیا نزدیککک.
و بعد مشت کوچیکشو به حالت تدافعی درآورد تا اگه خواست کاری کنه بتونه از خودش دفاع کنه، تهیونگ که این صحنه رو دید وایساد×اوکی جیمین دیگه نزدیکت نمیشم.
و برگشت تا ازش فاصله بگیره، جیمین که خیالش راحت شده بود نفس عمیقی کشید و مشتشو پایین آورد ولی با کار بعدیِ مرد روبروش غافلگیر شد، چون تهیونگ یکدفعه برگشت و به سمتش خیز بزداشت و از بازوش گرفتو اونو پرت کرد روی صندلی و روش خم شد،
جیمین که از این حرکت یهوییش غافلگیر شده بود جیغ بلندی زد و چشماشو بست،
تهیونگ یک دستشو کنار سر جیمین ستون کرد و روش خم شد و اون یکی دستشو سمت چونه پسر برد و سرشو بالا آورد تا بهش نگاه کنه،
جیمین مثل یه آهوی بی دفاع توی جنگال یه ببر درنده اسیر شده بود و از ببر روبروش هر کاری برمیومد
![](https://img.wattpad.com/cover/310946445-288-k530628.jpg)
YOU ARE READING
take care of me
Fanfictionشنیدی که میگن ماه پشت ابر نمیمونه؟ جیمین قرار بود خواننده بشه و با خانوادش زندگی خوبی رو داشته باشه ولی خبر نداشت که چه رازی رو دارن ازش مخفی میکنن، اما همیشه که قرار نبود اون راز باقی بمونه جیمین چجوری باهاش کنار میاد؟ میتونه بازم مثل قبل به زندگ...