پارت 8

974 198 89
                                    

سلام دوستان 💜❤️
این پارتو هدیه میدم بهتون تا خیلی منتظر نمونید ولی بجاش برام دعا کنید🌷🌷
لطفا پارتای قبلی هم ووت بدین  مخصوصا پارت 5 رو وگرنه ذوقم برای ادامه آپ کردنِ بعدِ کنکورم از بین میره

تو این پارت قراره راز های زیادی فاش بشه و پشماتون بریزه😂

************************************************************************

خواست تا رسیدن به خونه یکم استراحت کنه ولی وقتی صدایی از صندلی پشتی شنید، روشو اونور کرد و با دیدن چهره فرد مقابل جا خورد و ترسید
+ت... تو؟
×بالاخره پسر کوچولو افتاد تو قفس
+هاا م... منظورت چیه، ت.. توو اینجا چیکار میکنی؟
×یادت نیست، گفته بودم همکار هیونگتم
(پوزخند) البته نمیشه گفت همکار بیشتر میشه گفت حیطه کاریمون یکیه و تو کثافت غرق شدیم.

جیمین واقعا ترسیده بود، همون اولین باری که دیده بودش به نظرش ترسناک و خطرناک میومد، و حالا هم که پیشش بود و حرفای عجیبی میزد، داشت پیش خودش فکر میکرد چطور میتونه بپیچونتش

+آم.. خب ن.. نمیدونم اینجا چیکاررر میکنی اگه برای استقبالم اومدی خوشحال شدم، خب دیگه برم

و همینطور عقب عقبی رفت تا در ون رو که تمام شیشه هاش دودی بود _و با پرده پوشیده شده بود که این شک برانگیز ترش میکرد_ باز کنه، تهیونگ بهش خیره شده بود و با پوزخند جذاب و خونسردی کامل بهش چشم دوخته بود تا ببینه آخر این نمایش چی میشه

جیمین دستگیره رو پایین کشید ولی هرچی زور زد در باز نشد، دیگه واقعا ترسیده بود و بدنش میلرزید و حتی فکرشم نمیکزد که بعدش قراره چی بشه

+هییییی، چ... چرا در قفلهههه؟ باز.. ززش کن میخوام برم

تهیونگ حالت غمگینی به خودش گرفت و به سمت جیمین اومد

×حیف شد که توله، میخواستم خونم مهمونت کنم
+چ.. چرا اینططوری حرررف میزنی، من هیچ جا باهات نمیام، یاااا  نیا نزدیککک.
و بعد مشت کوچیکشو به حالت تدافعی درآورد تا اگه خواست کاری کنه بتونه از خودش دفاع کنه، تهیونگ که این صحنه رو دید وایساد

×اوکی جیمین دیگه نزدیکت نمیشم.

و برگشت تا ازش  فاصله بگیره، جیمین که خیالش راحت شده بود نفس عمیقی کشید و مشتشو پایین آورد ولی با کار بعدیِ مرد روبروش غافلگیر شد، چون تهیونگ یکدفعه برگشت و به سمتش خیز بزداشت و از بازوش گرفتو اونو پرت کرد روی صندلی و روش خم شد،
جیمین که از این حرکت یهوییش غافلگیر شده بود جیغ بلندی زد و چشماشو بست،
تهیونگ یک دستشو کنار سر جیمین ستون کرد و روش خم شد و اون یکی دستشو سمت چونه پسر برد و سرشو بالا آورد تا بهش نگاه کنه،
جیمین مثل یه آهوی بی دفاع توی جنگال یه ببر درنده اسیر شده بود و از ببر روبروش هر کاری برمیومد

take care of meWhere stories live. Discover now