🕷 PART 05 🕷

381 55 30
                                    

لیوان استار باکسشو سمتش گرفت که ازش بگیره همزمان شروع به حرف زدن کرد
سوکجین: نمیفهمم چرا همیشه انقد دیر میکنی
لاته توی دهنشو قورت داد و همونطور که سمت ساختمون دانشگاه حرکت می‌کردن گفت
نامجون: درکش برای خودمم سخته البته دیر که نمی‌کنم فقط دقیقه نود می‌رسم
سوکجین: گوود فور یو
خندید و چیزی نگفت.
سوکجین: راستی دیشب کجا موندی؟

نامجون: دیشب؟ چطور؟
سوکجین: چطور داره مگه؟ دیر وقت بود خودتم گفتی نمی‌تونی به خوابگاه برسی
نامجون: اها.. خب رفتم پیش تهیونگ
از حرکت وایساد و سمتش چرخید که متقابلا نامجون هم تکرارش کرد
سوکجین: چرا الان باهات نیست؟ چطور با هم نیومدین؟
کلافه بود. از حرکات و حرف زدنش معلوم بود. چنگی توی موهاش زد
نامجون: با هم اومدیم اونم داره میاد تو پارکینگه
دو دل نگاش کرد
سوکجین: پس چرا چیزی در این مورد نگفتی؟
پوفی کشید و چشماشو به بالا چرخوند

نامجون: نمیفهمم چرا داری بازجوییم می‌کنی مگه قراره ریز و درشت زندگیمو گزارش بدم؟
اخماشو توی هم کشید. قدمی سمتش برداشت و با مشتی که به سینه‌ش زد، کمی به عقب پرت شد
سوکجین: زندگیت به چپم احمق فک کردی کی هستی که بخوام بازجوییت کنم؟ انقد خودتو دست بالا نگیر فقط پرسیدم که مطمئن بشم اوکی بودی وگرنه زندگی تخمیت به خودت مربوطه
پوزخندی زد. سمتش قدم برداشت و سینه به سینه‌ش وایساد. کمی سمتش خم شد و توی صورتش دقیق شد
نامجون: پس گه می‌خوری راجب زندگی تخمیم می‌پرسی

در کسری از ثانیه خون جلوی چشماشو گرفت. بی اختیار دستشو بالا آورد و مشتشو محکم توی فک نامجون کوبید.
صورتش به شدت به سمت راست پرت شد و حس کرد برق از کله‌ش پرید.
کلاسا اکثرا شروع شده بودن و درسته که ضلع غربی ساختمان کالج معماری یکم پرت بود و بخاطر کلاسای در حال تعمیرش، کلاسای زیادی اونجا برگزار نمی‌شدن ولی بازم دلیل نمی‌شد چند تا از دانشجوها توی راهرو نباشن.
فکشو قفل کرد و مستقیم به رو به روش زل زد. دستاشو مشت کرد. سعی کرد آروم باشه ولی کنترل کردن خودش الان واقعا سخت بود.
سرشو آروم سمتش چرخوند و به چشمای سوکجین زل زد.
با دندونای جفت شده گفت
نامجون: فقط جلوی چشمام آفتابی نشو

با پوزخندی که سوکجین زد، گردنشو کج کرد و متقابلا پوزخندی زد. عقب گرد کرد و سمت جهت مخالف کلاسشون رفت.
به دور شدنش خیره شد. انقد عصبانی بود که می‌تونست گردنشو خورد کنه.
با صدای تهیونگ به خودش اومد
تهیونگ: هی چرا اینجا خشکت زده؟
بهش نگاه کرد. بی اختیار با همون چشمای عصبی و اخمی تو هم رفته گفت
سوکجین: دیشب نامجون خونه تو بود؟
جا خوردن تهیونگ رو دید.
تهیونگ: این چه وضع حرف زدنه؟ نگاهشو.. انگار دزد گرفته. آره بود چرا میپرسی؟

طلبکار گفت
سوکجین: پس چرا با هم نیومدین؟
با دیدن چشمای عصبانی سوکجین و طرز حرف زدنش متقابلا اخماش تو هم رفت
تهیونگ: چرا داری سوال جواب می‌کنی؟ خودت به نامجون مسیج داده بودی اومد کالج سر راهش برات مسکن بیاره ولی یادش رفت و وقتی رسیدیم اینجا یادش اومد. گفت میره بیاره ولی من گفتم میخوام خمیر دندون بگیرم اون بیاد پیش تو همین. اگه بازجوییت تموم شد برم سر کلاس. اینم قرصت
و همزمان خشاب قرص رو سمتش گرفت.
نگاهی به قرص کرد و با درک کردن وضعیتی که توش بود، این بار با زاری به تهیونگ نگاه کرد

WHAT IF I LOVE YOU? | NAMJINWhere stories live. Discover now