تقهای به در سرویس بهداشتی زد
سوکجین: جون چقد دیگه مونده؟ میخوام پفیلا درست کنم
نامجون: تقریبا تمومه
از در فاصله گرفت و از اتاق خارج شد.
امروز بعد کالج برگشتن خونه سوکجین و تصمیمشون این شد سری جدید اسپایدر من رو ببینن البته وقتی تو سینما اکران شد هفت نفری با هم رفتن ولی قرار نبود نامجون و سوکجینم مثل بقیه بشینن فیلمو ببینن.
دستگاهو آماده کرد و ذرتا رو با کمی کره و نمک توش گذاشت. خواست روشنش کنه که گوشیش زنگ خورد.
اسم " یورا " روی گوشی افتاده بود.
نگاهی به در اتاق کرد. خبری از نامجون نبود احتمالا هنوز حموم بود.پفیلا سازو روشن کرد گوشیو برداشت و بی حواس سمت بالکن آشپزخونه رفت.
تماسو وصل کرد
سوکجین: یورا
یورا: هی سوکجین چطوری؟
هول شده گفت
سوکجین: ممنون.. چیکار کردی؟ زیاد وقت ندارم
یورا: امروز که بعد کالج برگشتم رفتم خونهشون و باهاش حرف زدم
سوکجین: خب
یورا: گفتم یکیه که آلزایمر گرفته و باید اطلاعاتشو بفهمیم. گفت چرا تحویل پلیس نمیدینش گفتم خانواده دوستم باهاش تصادف کردن که بخاطر ضربه همه چیو یادش رفته.سوکجین: وات ده فاک کی فراموشی گرفته؟
یورا: همونی که آمارشو میخوای. توقعشو نداشتی بگم زندگی شخصی یارو رو میخوام اونم بگه چشم
پوفی کشید
سوکجین: خیله خب بعدش چی شد؟
یورا: بعدشم گفتم همین که با پلیسا رو به رو شده پنیک کرده و اوضاعش خراب شده دکترام گفتن یه مدت پاپیچش نشین که حالش بد نشه ولی اونا نتونستن بیخیال بشن به هر حال بحث مسائل امنیتی هم هست گفت اوکیه فقط اثر انگشتشو برام بیارین حلش میکنم. برای اینکه لو نریم یه اثر انگشت برام بیار اگه بگم اسمش چیه که از دور میفهمه
توی فکر رفت. فکر بدی هم نبودسوکجین: حله بیب اینجوری بنظر منم بهتره
یورا: چی میخوای بدونی؟
سوکجین: اطلاعات قدیمی از خانوادش و بچگیش میخوام. هر چیزی که بشه باهاش وضعیت زندگیشو بفهمم میدونی منظورم چیه؟
یورا: اوهوم میفهمم. حالا کی هست
سوکجین: کیم نامجون
مکثی کرد
یورا: کیم نامجون خودمون؟ دوستتون؟
سوکجین: آره فقط نمیخوام کسی چیزی از این قضیه بفهمه
یورا: حواسم هست ولی مطمئنی از این کار؟
نفس لرزونی کشید. معلومه که نبود همین الانم استرس داشت خفهش میکرد.
سوکجین: آرهیورا: اوکی پس منتظر اثر انگشتش هستم
سوکجین: باشه فردا میارمش برات
یورا: میبینمت
سوکجین: میبینمت
گوشیو پایین آورد. چیز سختی نبود فقط باید یه چیزی میبرد که اثر انگشت نامجون روش باشه.
سمت در چرخید که بره تو ولی با دیدن نامجون متعجب با فک منقبض شده، وحشت زده هینی کشید و چند قدم رفت.
پوزخندی به صورتش زد بی هیچ حرفی عقب گرد کرد و از بالکن خارج شد.
وسط پذیرایی وایساد دستی به پشت لبش کشید. حس گیج و گنگی داشت چشماش سیاهی میرفت و تپشای قلبشو یک در میون حس میکرد صدای جین و حرفاش مدام تو مغزش پلی میشد و در کنار اینا ترشح بی رویه آدرنالین و نور آدرنالین که بخاطرشون انرژی زیادی تو رگاش جریان داشت باعث شد توی یک لحظه گلدون کوچیک روی میز رو برداره و ثانیهای بعد درب شیشهای وسط پذیرایی به هزار تیکه تبدیل بشه.
YOU ARE READING
WHAT IF I LOVE YOU? | NAMJIN
Fanfictionکیم نامجون، کیم سوکجین، مین یونگی، جانگ هوسوک، پارک جیمین، کیم تهیونگ، جئون جونگکوک هفت دوست صمیمی که از دوران راهنمایی سر یه تنبیه رابطشون شروع میشه و هنوز ادامه داره. اونا دوستاییان که قراره تا هشتاد سالگی همچنان با هم بمونن و کورس موتور سواری ت...