🕷 PART 26 🕷

289 57 99
                                    

Song: Anna Hamilton - bad liar
بخواب دنیا - مهدی جهانی
حتما شب بخونیدش و حتما از هندزفری استفاده کنین
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•

تیکه‌های برش خورده پوست خوک روی باربیکیو وسط میز، به زیبایی هر چه تمام‌تر کباب می‌شد و اب و چربی که حین پخت از خودشون بیرون میدادن، دهن سوکجین رو بیشتر اب می‌انداخت.
با چشماش یکی از تیکه‌های متوسط رو شکار کرده بود و منتظر بود پختش تموم شه که هر چه زودتر یه لقمه چپش کنه
بی توجه به صحبتای بی سر و ته بقیه، بی طاقت چاپستیکاش رو سمت باربیکیو جلو برد و همزمان از هم فاصله داد.
تیکه مورد نظر رو بینش گرفت و برای دور بودن از هر واکنش احتمالی از سمت یونگی، تند خودش رو عقب کشید.
کمی روی میز خم شد و گوشت رو جلوی خودش گرفت.
لباش رو غنچه کرد و تند تند مشغول فوت کردنش شد.
اگه همونجوری می‌خوردش مسلما همه جاش می‌سوخت.
هوان: سلام به همگی
بقیه یکی یکی جواب دادن و بهش خوش امد گفتن ولی سوکجین بدون اینکه جوابی بده یا حتی نیم نگاهی بهش بندازه، سری تکون داد.
دندوناش رو روی گوشت فشار داد که بفهمه قابل خوردن هست یا نه ولی با حس داغی داخل گوشت، زود خودش رو عقب کشید.

از گوشه چشم متوجه هوان شد که سمت جونگکوک رفت.
سمتش خم شد و بوسه کوچیکی رو لباش گذاشت.
از اونجا که جونگکوک کنار سوکجین نشسته بود، بعید نبود بتونه صدای اهسته هردوشون رو بشنوه
جونگکوک: دیر کردی
بدون اینکه از حالتش خارج بشه گفت
هوان: ببخشید هیون دیر حاضر شد.
زبونش رو روی دندونای جلوییش کشید که درد خفیفی که ناشی از داغی داشت رو بگیره.
لعنتی حالا که سوکجین گشنش بود چرا این کوفتی انقد ناز می‌کرد
صدای فرد غریبه، باعث تعجبش نشد چون از حرفای هوان و جونگکوک متوجه شد باید انتظار ورود یکی دیگه رو هم داشته باشه.
هیون: سلام شبتون بخیر هیون هستم پسر خاله هوان
چهار تا کله همزمان سمت پسر ایستاده چرخید
هوسوک: اوه هیون خیلی خوش اومدی
جیمین: خوش اومدی پسر.. یه جا برای خودت دست و پا کن و بشین.

لبخند محوی روی لباش نشست.
دوستاش فقط زیادی بیشعور بودن.
اداب معاشرت و اینام که کلا براشون دایورت بود.
هوان طفلی که کم کم داشت عادت می‌کرد ولی قیافه هیون چپکی شده بود.
یه جا برای خودت دست و پا کن و بشین دیگه چه کوفتیه اونم به یه فرد غریبه؟!
هیون: بله
نگاهش رو بین صندلی و افراد نشسته دور میز چرخوند.
دقیقا کنار پسری که هوان عکسش رو بهش نشون داده بود، یه صندلی خالی دید که چشماش برق زد.
حداقل مجبور نبود بره صندلی بیاره و تا اینجا حملش کنه.
سمت صندلی حرکت کرد و پشتش قرار گرفت.
سوکجین که همچنان با اون تیکه گوشت درگیر بود، نگاه خصمانه‌ای بهش انداخت و یهو کلش رو تو دهنش گذاشت.
دندوناش رو روش فشرد و شروع به جویدن اون گوشت ابدارو خوشمزه کرد.

بازم تو دلش اعتراف کرد کار یونگی برای باربیکیو حرف نداره.
هیون که از بی توجهی پسر کنارش راضی نبود و از سنگینی نگاه بقیه هم معذب بود، سرش رو پایین انداخت و با گوشیش مشغول شد.
یونگی در حالی مه مشغول باربیکیو بود، زیر چشمی نگاهی به صندلی رو به روش که الان هیون روش نشسته بود انداخت و همزمان با جیمین، نفسش رو آه مانند بیرون داد.
چقد برای همشون سخت بود ببینن جای دوستاشون با غریبه‌ها پر شده.
دوستایی که در کمال بی وجدانی بدون گفتن حتی یک کلمه تنهاشون گذاشته بودن و نتیجه یک هفته به در و دیوار کوبیدن خودشون و نگرانی، شد اینکه هوسوک بگه دیگه نامجون و تهیونگی در کار نیست.
اونا خیلی به هم اعتماد داشتن جوری که هیچ وقت هیچ کدوم از هفت نفرشون به ذهنش نمی‌رسید روزی یکیشون بی خبر بره چه برسه به دو نفر اونم نامجون و تهیونگ.
جیمین کاملا یادش بود که اگه از اخرین ملاقاتشون سه روز می‌گذشت و دور هم جمع نمی‌شدن، نامجون فحش کششون می‌کرد و همون موقع مجبورشون می‌کرد همدیگه رو ببینن.

WHAT IF I LOVE YOU? | NAMJINWo Geschichten leben. Entdecke jetzt