2😊

250 66 89
                                    

آستین لباسشو بالا زد.سطل آب، طی و جارو رو برداشت و سمت آخرین اتاق رفت.

طی رو به دیوار اتاق تکیه داد و نگاهشو چرخوند.

تخت دو نفره ای که روتختیش بخاطر برخورد نور پنجره ی بدون پرده رنگ و روش رفته بود، تابلوی بزرگی که خاکی شده بود.میز گوشه اتاق، ساعت زنگداری که ظاهرا مدت های طولانی به خواب ابدی رفته بود.

اولین قدمو برنداشته بود که متوقف شد.

+بدون آهنگ که نمیشه

معتقد بود همونطوری که انسان به غذا و ماشین به بنزین نیاز داره، اونم به شنیدن موسیقی  زندست.اصلا باتری وجودش بود.

پس موبایلشو بیرون کشید و بعد از لمس اولین آهنگ ذخیره شده توی اون، موبایل رو جایی که احتمال میداد کمتر در معرض خاک بوده قرار داد.

صدای خواننده توی فضای اتاق پخش شد و پسر مشغول تمیز کاری شد.

یکی از اتاق ها و سالن وسط رو تموم کرد.

روی زمین نشست و کیمباپ و نودل هایی که قبل از اومدنش خریده بود رو خورد و دوباره مشغول شد.

تمیز کاری حموم و دستشویی از چیزی که فکرشو میکرد سختر بود.
رمق زیادی ازش گرفت.پس ترجیح داد مدتی استراحت کنه.

تن دردمند و خستشو روی کاناپه ی قرمز رنگ اتاق انداخت و چشماشو بست.

نفهمید کی خوابش برد و یا حتی چه مدت خواب بود.تنها بعد از شنیدن صدای پیانویی که به گوشش رسید بیدار شد.

صدایی که به خوبی ملودیشو حفظ بود.

چشماشو باز کرد و خیره به سقف سفید رنگ به ملودی غمگین گوش داد.

نمیدونست بخاطر اثر جادوییه موزیک  sadness هست که اینطوری صورتش خیس از اشک میشه یا واقعا میتونه حس غم درونی آدمی که پشت پیانو نشسته رو با وجودش حس کنه.

صدا از جایی نزدیک خونه ی نیمه تمیز شدش می اومد.ظاهرا قراره همسایه هایی داشته باشه که میتونن تمرین های مداوم با پیانو و گیتارشو تحمل کنن.

به پهلو چرخید و به اشک هاش اجازه داد خیلی راحتر روی کاناپه سقوط کنن.

با تموم شدن ملودی که ماهرانه نواخته شده بود بالاخره تن خستشو که حالا به نظر کوفته تر میرسید رو برخلاف جاذبه زمین حرکت داد.

دستی به صورت خیسش کشید.

خیلی وقت بود گریه نکرده بود..اونم اینطوری..بی اختیار..انگار اشک هاش اصلا بخاطر زندگی سختش نبوده...انگار پای درد و دل بهترین دوستش نشسته و اشک ریخته.

با به صدا دراومدن در کتری که عاجزانه تکون میخورد فهمید زمان زیادی از خواب رفتنش نگذشته.

بلند شد و چای خوش رنگی دم کرد.

باید نظافت  بقیه جاها زودترتموم میشد و تنشو به یه آب تنی دعوت میکرد.

Him(نامگی)Where stories live. Discover now