8🤧

213 60 81
                                    

تهیونگ آخرین بوسه رو روی پیشونی پسر غرق در خواب زد.
خوابی که به لطف خستگی بعد از گریه کردن و البته قرص های خواب آور بود.

دروغ بود اگه میگفت خودش هم دلش نمیخواد گوشه ای تنها بشینه و بخاطر سرنوشت نامعلومی که گریبان گیر یونگی شده اشک بریزه.

ولی باید قوی میبود.اونقدری که جانگکوک بتونه بهش تکیه کنه.

بعد از خاموش کردن چراغ خواب بالای سر پسر، از اتاق بیرون رفت.

خستگی سفر و اتفاقات امروز باعث شد خودشو روی کاناپه رها کنه.

با اینکه آرزو داشت بتونه چشماشو حتی برای ثانیه ای روی هم بزاره ولی ظاهرا پلک های خستش لجبازتر از دوست پسرش بودن.
آهی کشید و نشست.

لپ تابی که همچنان روشن بود رو سمت خودش کشید.

•بالاخره باید یه رد و نشونی از خودت گذاشته باشی هیونگ.

زمزمه کرد و در حالیکه دستشو تکیه گاه صورتش کرده بود مشغول بررسی همون فایل های خالی شد.دونه دونه بازشون میکرد.
تصمیم داشت هر ۳۰۰ تا پوشه رو بررسی کنه.

_____

نامجون توی جاش چرخی زد.
دستشو زیر سرش گذاشت و به در کمدی که ساعتی پیش فهمیده بود یه راز پشتشه زل زد.
صدای آروم پیانو باعث شد به سقف اتاقش نگاهی بندازه.

دوست نداشت اون حرفارو به یونگی بزنه.ولی در اون لحظه ترس باعث شد مغزش درست کار نکنه.

باید اینو به یونگی میگفت.باید میگفت بابت رفتارش متاسفه.

فلش بک

مدتی میشد که تهیونگ و جانگکوک به اتاق رفته و نامجون رو توی سالن نشیمن تنها گذاشته بودن.

+ تهیونگ هم با تو توی کار خلاف بود؟

_چی؟

نگاهشو از تلویزیون خاموش گرفت و به چشم های یونگی داد

+پرسیدم اونم با تو همدست بوده؟

_اگه منظورت از همدست همکاره.بله.ما همکار بودیم.ولی خیلی زود استعفا داد.

+اونوقت میشه بپرسم این شغل شریف چی بود که ازش استعفا داد؟

_چرا نمیری از خودش بپرسی؟

+اوه البته که از اونم میپرسم، فقط قبلش میخوام مطمئن شم اونی که برادر منو تو دردسر انداخته تو نبودی

پوزخندی زد

_هیچ معلوم هست چی میگی؟

+البته که معلومه.برادر من تا قبل از اینکه بیاد آمریکا یه زندگی آروم داشت.سرش تو درس و کتابش بود.معلوم نیست تو آمریکا وارد چه کاریش کردی که حالا باید شبیه یه مجرم فرار کنه و خدای من..حتی..حتی اسمشو عوض کنه؟

Him(نامگی)Where stories live. Discover now