با پاش روی زمین ضرب گرفته بود و در حالیکه لب های بیچارش اسیر دندون های سفیدش شده بودن، سرشو اطراف خونه ی آشنایی که چندسالی رو اونجا گذرونده بود چرخوند.
+خیلی خوش اومدین
نامجون گفت و سینی شربت و بشقاب پر شده از شیرینی رو جلوی دو پسر گذاشت.
•ممنون هیونگ
جانگکوک هم متقابلا به نشونه ی تشکر سری تکون داد.
_پیرسینگ بهش میاد
نامجون نگاهشو از یونگی که با دلتنگی به پسر رو به روش خیره بود و لب جانگکوک چرخوند.
حق با یونگی بود..
پیرسینگ بهش میومد و باید اعتراف میکرد اگه یونگی بهش نگفته بود آدم توی اون قاب عکس با پسری که حالا رو به روشه درواقع یک نفرن، ممکن بود دچاراشتباه بشه.
°دنیا خیلی کوچیکه.
جانگکوک گفت و برای برداشتن لیوان روی میز خم شد.
+همینطوره
نامجون با لبخند تائید کرد و بشقاب شیرینی رو به سمت پسر نزدیک تر کرد.
•هیونگ باورم نمیشه..بین این همه خونه، خونه ی یونگی هیونگ رو اجاره کردی...
نامجون لبخندی زد
°میدونید کجاست؟
درحالیکه حلقه ی دستاشو دور لیوان تنگ تر میکرد پرسید و منتظر به چشم های نامجون خیره شد.
+خب...
نگاهی به یونگی انداخت
+نه...متاسفم...من اینجا رو از پسرخالش اجاره کردم
°اوه
زمزمه کرد و سرشو پایین انداخت
+متاسفم که نتونستم کمکی بکنم
سرشو به چپ و راست تکون داد.
°بالاخره پیداش میکنم...یه جایی تو همین شهره..مطمئنم..حسش میکنم
نامجون لبخندی زد و برای تائید حرفای پسر سرشو تکون داد.
•بیا از اینا بخور جانگکوک..دیشب تاحالا چیزی نخوردی.
تهیونگ گفت و بشقاب شیرینی رو، رو به روش گرفت.
لبخند مصنوعی زد و یکی از شیرینی ها، با تزیین کنجد رو برداشت.
_جانگگوک به زنجبیل حساسیت داره...بهش بگو اونو نخوره
تنها چند ثانیه زمان برد تا نامجون حرف یونگی رو تجزیه تحلیل کنه.
+اوه..جانگکوک شی...اون..اون زنجبیلیه
با چهره ی سوالی به شیرینی توی دستش نگاهی کرد.
تهیونگ هم متقابلا بشقابِ توی دستشو جلوی دماغش گرفت و بو کرد.
•اوه..
![](https://img.wattpad.com/cover/315489651-288-k452780.jpg)
YOU ARE READING
Him(نامگی)
Fanfictionنام داستان:او کاپل:نامگی درباره:کیم نامجون آهنگساز و ترانه نویس ناشناسی که کل زندگیش سوار بر قایقی در دریای آرام زندگی بوده.چی میشه اگه طوفان قایقشو در هم بشکنه؟ آیا ممکنه یه عشق ممنوعه اونو از این طوفان نجات بده؟ #🏅btssuga