16👀

168 46 150
                                    

یه دوش چند دقیقه ای حالشو بهتر کرده بود..

بعد از بستن شیر آب، مقابل آینه ایستاد و به تصویر تار شده اش چشم دوخت..

دست قرمزش بخاطر آب گرمی که حس و حال بد رو از بدنش دور کرده بود رو بالا آورد و بخار آینه رو پاک کرد..
حالا بهتر میتونست چهره ی خسته اش رو ببینه..

پوزخندی به گودی پایین چشمش زد...

! هیچ کرم زیرچشمی نمیتونه خوبش کنه هیونگ..نه تا وقتی تو پیشم نیستی

زمزمه وار گفت و به ذهن بهم ریختش اجازه داد به گذشته پرتاب بشه

"فلش بک"

_هییی..جئون جانگکوک..یه نگاه تو آینه به خودت انداختی...تهیونگ چطوری تحملت میکنه؟

چشمی چرخوند و خودکار روی میز رو سمت یونگی پرت کرد..هرچند پرتاب موفق امیزی نبود

_یک هیچ به نفع من

یونگی با تخسی گفت و دکمه ی آستین پیراهن سفید رنگشو بست..

جانگکوک آهی کشید و سرشو روی کتاب های قطور روی میز فشرد

!خستهههه شدم

_کاملا مشخصه..نیازی نیست فریاد بزنی

سری به نشونه ی تاسف تکون داد و برای پیدا کردن کت مناسب با تیپ امروزش سمت کمد رفت..

جانگکوک که تمام مدت حرکات یونگی رو زیر نظر داشت لباشو آویزون کرد

! هیونگ؟

_هووم

! خیلی بد شدم؟

_چی؟

پوفی کشید..ظاهرا هیونگ حواس پرتش مکالمه ی چند دقیقه پیش روفراموش کرده

!من..من خیلی بد شدم؟

_از چه نظر

در حین بالا پایین کردن دو کت مشکی و دودی رنگ پرسید و در نهایت با انتخاب کت طوسی، لبخندی زد و سمت جانگکوک چرخید

!همین که گفتی دیگه...که تهیونگ چطور تحملم میکنه

یونگی که مقاومتش در برابر لحن مظلومانه ی جانگکوک رو از دست داده بود لبخند دندون نمایی زد...اون بچه خرگوش بیشتر شبیه سرباز شکست خورده در جنگ برای نجات مزرعه هویجش به نظر میرسید تا یه پسر بالغ.

_هی..داشتم باهات شوخی میکردم

گفت و بعد از بهم ریختن موهای بهم ریخته ی جانگکوک دماغشو کشید

پسر آخی گفت

!درد داشت هیونگ

مکثی کرد و بعد از مالیدن دماغ به فنا رفتش، صندلش رو سمت یونگی چرخوند..اون پسر زیادی به خودش میرسید و عطر شیرینی که به لباس هاش میزد بدجوری سلول های حسادت جانگکوک رو برانگیخته میکرد

Him(نامگی)Onde histórias criam vida. Descubra agora