4👻

204 56 59
                                    

°سلام.مامور پست هستم

مرد پشت در گفت و با جلو بردن دستاش، نامه رو به نامجون نزدیک کرد.

فرستنده:جئون جانگکوک
گیرنده:مین یونگی

آهی کشید.

_ببینم سواد نداری؟روش به این بزرگی نوشته مین یونگی...یاااا...بازش نکن مگه فضولی...شاید...

+میدونم فضولیه ولی..

مکث کرد و بی توجه به پسر که مشغول باز کردن نامه بود قدمی به عقب برداشت.

_چرا همیشه جوری رفتار میکنی که حس کنم وجود دارم.حالم از این کارت بهم میخوره.

نمیدونست چرا بغض کرده و چرا صداش میلرزه..فقط جایی توی وجودش درد میکرد.
قطعا قلبش نیست.
روحا که قلب ندارن.
غم باعث میشد انرژیش کم بشه..اونقدر که نتونه مثل همیشه با یکم تمرکز اجسامو حرکت بده ولی با اینحال با تمام نیروش به برگه ی سفید بین دستای مرد ضربه زد و اونو رو زمین انداخت.

_دوست ندارم بخونیش.

ولی نامجون خم شد و برگه ی چپ شده روی زمین رو برداشت.

_میدونی...فاک یو..اکی...حالمو بهم میزنی..
حداقل بلند بخون اون کوفتیو.

نامجون مشغول خوندن شد.

با به پایان رسیدن هر خط از نامه، قطره اشکی از چشم های یونگی پایین میچکید.

نه اینکه نامه ی غمیگینی باشه.

اون فقط دلتنگ دونسنگ کوچولوش بود.

_____

تصمیم گرفت نامه رو برای جین ببره.

یه چیزی این وسط درست نبود.
جین میگفت یونگی آمریکاست و طبق نامه، اون اونجا نیست.
پس کجاست؟

بند کفش هاشو بست.
هنوز درو کامل نبسته بود که باز صدای پیانو به گوشش رسید.
_____

صدای آزار دهنده ی کوبیدن در باعث شد انگشت هامو از کلاویه ها جدا کنم.

آه دوباره توی مزاحم.

نگاهی بهش انداختم.
وقتی گوششو به در چسبوند،سری از روی تاسف براش تکون دادم.

_حتی وقتی کنارت ایستادم هم متوجهم نیستی..چطور..هی..دارم با تو حرف میزنما..

تند تند پله ها رو پایین رفت.

_خوبه حداقل از شرش راحت شدم...

صدایی که از توی اتاق شنیدم باعث شد به اون سمت برم.

_هی....خدای من باورم نمیشه...

با دیدن نامجون کلافه گفتم و دقیقا رو به روش ایستادم

+هیی..عام...آقای مین..خونه اید؟!

_بله خونم و دقیقا میخوام بدونم به چه دلیلی پاتو بی اجازه گذاشتی اینجا....و در ضمن باید بگم خوشم نمیاد..هییی...میشه لطفا...نرو تو سالن..هییی..

+چرا قبل از رفتن اینارو نبسته؟خونه با خاک یکی شده.

_ببخشید از شما اجازه نگرفتم.

+اقای مین خونه نیستین؟

_جدی جدی خودتو نشون یه روانشناس بده..اره افرین همین سمتی برو و برگرد خونت..اینقدر هم به قاب عکسم زل نزن خوشم نمیاد

+کدومشون مین یونگیه؟

_اصلا به تو چه کدوم منم برو بیرون

حرصی گفتم و وقتی دیدم قاب عکس عزیزم رو کج به دیوار زد، سری از تاسف تکون دادم.
دستمو جلو بردن و بعد از صاف کردنش لبخند زدم.

_اوه

با دیدن چهره ی رنگ پریدش گفتم و منتظر فریاد یا فرارش موندم.

_هر چند یکم ازت خوشم می اومد ولی امیدوارم دیگه اینطرفا پیدات نشه.

برای اینکه از رفتنش مطمئن بشم سمت بالکن رفتم.

_چیه؟چرا هنوز نرفتی؟

به پیانوی رنگ و رو رفتم خیره بود.
چشمام رنگ تعجب گرفت
چطور میتونه اونو ببینه؟
پس اشتباه نکرده بودم..
سری پیش هم صداشو شنیده بود.

_تو...میتونی ببینیش؟

    ادامه دارد....
____________

Him(نامگی)Where stories live. Discover now