15🤯

153 50 71
                                    

قبل از اینکه پارتو شروع کنین خواستم دوتا چیز بگم...
اول اینکه تو ذهنم بود وقتی ووت ها به ۲۵ رسید آپ کنم  و حقیقتا فکرشو نمیکردم اینقدر زود برسه..گفتم احتمالا بره برای بعد از تعطیلات عید...ازتون ممنونم...حس ناامیدی داشت بهم دست میداد..خخ..
و دوم اینکه...ووت یادتون نره😉
امیدوارم از این پارت لذت ببرید..💜

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

دستاشو تکیه گاه پیشونیش کرد و پلک های دردمندش رو بهم فشرد..کاش برای لحظه ای زمان به عقب برمیگشت

•حالا میخوای چیکار کنی؟

بدون اینکه سرشو بالا بگیره، با صدایی که از ته چاه شنیده میشد جواب داد:
٪نمیدونم...سرم داره منفجر میشه

جیمین آهی کشید و بعد از بلند شدن از روی صندلی، ورقه ی قرص رو از کشوی میز بیرون کشید.

با فشار کوچیکی به لایه ی نازک آلومینیومی، قرص سفید رنگ بیرون پرید

•دستتو بیار جلو

جین که از صدا متوجه شده بود جیمین براش  مسکن آورده، دستشو جلو برد ولی همچنان پلک هاشو در برابر نور شدید اتاق بهم میفشرد.
نور سفید و زرد شبیه لیزر های اسلحه درحال سوراخ کردن مردمک چشم هاش بودن.

همزمان با خوردن قرص مسکن، جیمین بطری آب معدنی رو به دستش داد.
اخمی کرد.سرمای بطری استخون هاشو آزار میداد.

•میخوای به لیام زنگ بزنم بیاد بالا؟

٪نه..

لیام دکتر مخصوصشون بود.البته نمیشه اسمش رو دکتر گذاشت..اون بعد از اخراج شدن از دانشگاه پزشکی ، ترم های باقی مونده اش رو خودش به تنهایی در خونه خوند و درست زمانیکه جایی در این حوزه نداشت، با جیمین آشنا شد...فکرشو نمیکرد اولین بیمارش، پسرک رنگ پریده ای باشه که از خونریزی زخم بزرگی در ناحیه سرش بیهوش شده..حتی فکرش رو نمیکرد از پسش بربیاد..ولی اون زنده موند..تقریبا

•جین..برای چی داری معطل میکنی؟ببین..میدونم ذهنت درگیر یونگیه ولی...الان باید برای اون یارو کیم نامجون یه فکری بکنیم..نمیخوای که تا ابد تو موتورخونه زندونی باشه؟

قبل از اینکه جین جوابی بده،صدای زنگ موبایلش، فضارو پر کرد.

بالاخره پلک هاشو باز کرد و با دیدن اسم تماس گیرنده تقریبا نالید
٪آه خدا..فقط همین خروس بی محل رو کم داشتیم

•کیه؟

تنها به چرخوندن موبایلش سمت جیمین اکتفا کرد

•جوابشو نده

صدای زنگ موبایل با مکث طولانی جین قطع شد، و ثانیه ای بعد، پیامی دریافت کرد

《بهتره اون گوشیه لعنت شده ات رو جواب بدی کیم سوکجین، قبل از اینکه با مامور پلیس بیام دم شرکتت》

Him(نامگی)Where stories live. Discover now