(سونوگرافی) Pt.16

2.9K 403 558
                                    

صبح روز بعد، اون دو نفر تو آغوش همدیگه چشم باز کردن و جونگکوک که سرش رو روی سینه ی تهیونگ گذاشته بود، داشت از حس انگشتای پسر بزرگتر بین تارهای ابریشمی موهاش لذت میبرد.
ولی به طرز خیلی ناگهانی ای یادش اومد که هنوز چیزی به نامجون و جین در مورد بارداریش نگفته!
و همین باعث شد تا با وحشت از جاش بلند شه و تهیونگ رو بترسونه.

-چیشده؟ بچه چیزیش شده؟ چرا یهو پریدی؟ خوبی؟

پسر بزرگتر با صدای ترسیده و خواب‌آلودی پرسید و جونگکوک رو به خنده انداخت.
تهیونگ وقتی از خواب بیدار میشد زیادی کیوت و خواستنی میشد!
مخصوصا الان که واقعا ترسیده بود!

جونگکوک که واکنشش رو دید، همون طور که ریز ریز میخندید جواب داد:
+چیزیم نشده زندگیم...فقط یهو یادم افتاد به نامجون و جین هنوز چیزی راجع به بارداریم نگفتم و اگه هرچه زودتر نگم هیونگم پوستمو میکنه واسه خودش پالتو درست میکنه.

با فکر کردن به این قضیه، لرزی از بدن هر دو نفر گذشت که سعی کردن با تکون دادن سرشون از شرش خلاص شن.
جین هیونگ که اونقد ترسناک نبود...
بود؟

+به هرحال...باید دعوتشون کنم و باهاشون حرف بزنم...تو امروز میری شرکت؟

تهیونگ که خیالش از بابت سالم بودن جونگکوک راحت شده بود، دوباره چشمهاش رو بست و فقط سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد.

+تهیونگ!!! بلند شو ببینم الان دیرت میشه!!!

ولی کی گفته بود پسر بزرگتر قراره بهش گوش کنه؟
تا وقتی که جونگکوک نمیومد و شخصا بیدارش نمیکرد عمرا اگه از جاش تکون میخورد!

پسر کوچیکتر هم که فهمیده بود قصد تهیونگ چیه، همونطور که میخندید، به سمتش رفت و کنارش رو تخت نشست.
انگشت هاش رو لای موهای تهیونگ برد و وقتی نوازشش کرد، پسر بزرگتر سرش رو بلند کرد و روی پاهاش گذاشت.
دستهاش رو دور کمر جونگکوک حلقه کرد و سرش رو به شکمش چسبوند.

-جونگکوک...

حس شیرینی تو وجودش پخش شد.
تهیونگ حتی وقتی با اسمش صداش میزد هم پراحساس بود و این به پسرک حسی فراتر از خوشحالی میداد.

تهیونگ که جوابی ازش نشنید، سرش رو بلند کرد و به لبخندش نگاه کرد.
این بار آروم تر از قبل گفت:
-جونگکوکِ من...

پسر کوچیکتر، این بار خم شد و لبهاش رو روی پیشونی تهیونگ گذاشت و عمیق بوسیدش.
حسش میکرد...
عشق تهیونگ رو هرلحظه نسبت به خودش حس میکرد حتی اگه بهش نمیگفت!

سرش رو عقب کشید و با تیله های مشکیش به چشمهای تهیونگ نگاه کرد:
+جانم؟

موهای جونگکوک که رو پیشونیش ریخته بودن رو پشت گوشش برد و گونه اش رو بوسید:
-عاشقتم

تو دل جونگکوک غوقایی شد.
حس عجیبی بهش میداد!
ولی به هرحال جوابش رو با عشق داد:
+منم عاشقتم تهیونگی...خیلی خیلی زیاد...

All Of My Life 2🧚‍♂️Where stories live. Discover now