(فسقلیِ لجباز) Pt.19

2.3K 378 393
                                    

وقتی به کریستافیا رسیدن، جونگکوک لرزی کرد و خودش رو بیشتر به سمت تهیونگ کشید تا بتونه با گرمای وجودش کمی از سردی هوا رو از یاد ببره.
هوا برخلاف همیشه یکم سرد بود و جونگکوک فقط یه تیشرت و شلوار نازک پوشیده بود و این اصلا نمیتونست به اندازه ای که نیاز داره گرمش کنه.

تهیونگ که متوجه اش شده بود، چشمهاش رو چرخوند و دستش رو دور کمرش حلقه کرد و به سمت خودش کشیدش.
میدونست این خرگوش لجباز رو هیچ‌جوره نمیتونه راضی کنه که تو سرزمین خودش بمونه و الان داشتن نتیجه ی همین لجبازی رو میدیدن.

-سردته؟

سرش رو تند تند به نشونه ی نه تکون داد و لبخند خرگوشی ای زد:
+اصلا سردم نیست تهیونگی! هوا خیلی هم خوبه!

تهیونگ میدونست جونگکوک داره گولش میزنه که به سرزمین انسان ها برش نگردونه ولی نتونست جلوی آروم شدن چهره اش رو بگیره.
هر حرکت جونگکوک میتونست تا حد زیادی خوشحال و آرومش کنه.
پیشونیش رو بوسید و این بار، با لحن کاملا جدی گفت:
- الان بخاطر لجبازیت آوردمت و اگه چیزیت بشه اتفاق خوبی نمیوفته جونگکوک. میدونی که عصبانیتم چجوریه بیبی!

بعد از مدت ها داشت لفظ بیبی رو از زبون تهیونگ میشنید و این براش تازگی داشت و باعث شد زیر شکمش پیچی از لذت بخوره.
آب دهنش رو قورت داد.
خودش هم مطمئن نبود که اتفاقی براش نمیوفته و حرفای تهیونگ ترسونده بودنش ولی نمیخواست این مدت که اینجا هستن رو نگران چیزی باشه.

+واسه چی سرما بخورم؟! من خیلیم خوبم حالا بیا بریم!

ولی نگرانی اصلی تهیونگ چیز دیگه ای بود که جونگکوک ازش خبر نداشت...

به سمت قصر راه افتادن و تهیونگ نگاهی به اطراف کرد تا ببینه کسی نیست ولی با سوزشی که تو مچ پاش حس کرد، اخم کمرنگی کرد.
نگاهی به مچ پاش انداخت و وقتی چیزی ندید، شونه هاش رو بالا انداخت بعد وارد شدن.

یونگی که خبر داشت تهیونگ قراره بیاد، سریع از اتاقش بیرون اومد و با عجله پرسید:
×چیشده؟ هوسوک حالش خوبه؟

لبهای جونگکوک آویزون شدن و سرش رو به نشونه ی نه تکون داد:
+خوب نیست. میشه به تیفانی بگی برامون معجون لیلیوم و بنفشه کوهی درست کنه؟

یونگی بدون اینکه حتی ثانیه ای وقت تلف کنه، به تیفانی گفت و دخترک سریع به سمت آشپزخونه ی بزرگ قصر رفت تا چیزی که ازش خواسته شده بود رو درست کنه.

یونگی: بیاید تا اون حاضر شه یکم بشینید.

جونگکوک سرش رو به نشونه ی نه تکون داد و پایین آستین تهیونگ رو کشید:
+میشه بریم یکم پرواز کنیم؟

چشمهای پسر بزرگتر، درشت شدن و با تکخند به جونگکوک خیره شد.
اون نمی‌خواست این فسقلی سرما بخوره و حالا داشت از پرواز کردن حرف میزد؟

All Of My Life 2🧚‍♂️Where stories live. Discover now