Part4

142 52 82
                                    

هان بیول کنار پذیرش ایستاده بود و تا وقتی که دکتر بنگ از کنارش رد شه با استرس بهش زل زده بود، فورا پشت سرش قدم برداشت و خجالت زده بهش نگاه کرد، چهره سخت و خونسرد مرد مو مشکی حس آشنا تری بهش میداد. اون فردی که توی اتاق عصبی شده بود قطعا شبیه کسی که میشناخت نبود!

"اوپا...من به اون پسر، اسمش هان جیسونگ بود! تقریبا بهش توضیح دادم. متاسفم اگر برات دردسر درست کردم. میتونم حتی به فلیکس زنگ..."

ناگهانی ایستادن چان و چرخیدنش رو به دختر باعث شد تا نفسش حبس بشه و کلماتش توی گله خفه شن

"گفته بودم توی محیط کار فقط دکتر بنگ صدام کنی!

چون چهارتا موضوع از گذشته ام میدونی به خودت اجازه نده توش دخالت کنی یا چیزی رو درست کنی! متوجهی؟"

سوالش رو طوری پرسیده بود که بیول نه میتونست بگه مؤاخذه شده و نه میتونست بگه باهاش مهربون برخورد شده! این مرد...ذاتا عجیب بود! هیچوقت نمیدونست باید چطوری باهاش رفتار کنه!

"بله...چشم دکتر"

ادای احترامی کرد و فورا به قسمت پذیرش برگشت. برخلاف روحیه شر و شیطونی که داشت، وقتی خرابکاری میکرد مظلوم ترین میشد...

چان به جای خالی دختر خیره شد و بعد از چند ثانیه قدم هاش رو از سر گرفت و سر شیفتش برگشت.

بیماری که هفته پیش جراحی شده بود و پزشکش چان بود، بعد از دوروز به کما رفته بود و هیئت رییسه بیمارستان دوبار به جلسه خواسته بودنش تا شایعه ای که لی مینهو توی کل بیمارستان پخش کرده بود رو تایید یا تکذیب کنه و وضع بیمارش رو توجیح!

تنهایی بدون هیچ پرستاری به اتاقش اومده بود و بعد از چک کردن علائم اون مرد پنجاه ساله، یادداشتشون میکرد. وضعش طبیعی بود، نرمال بود! جراحی و خارج سازی تومور مغزیش خوب پیش رفته بود و هیچ نقصی درش دیده نمیشد. تا دوروز اول، چان از وضعش کاملا راضی بود و منتظر به هوش اومدنش...اما ناگهان به کما رفته و ضریب هوشیش افت کرده بود. باید چند تا ازمایش انجام میداد تا از حدسی که میزد مطمئن بشه.

"الان تنهایی و وسواس گونه چک کردن وضعیتش، معجزه میشه و گند کاریت رو میپوشونه و از یاد میبره؟ دکتر بنگ!"

صدای مینهو از پشت سرش باعث شد تا دست از نوشتن برداره و به سمتش بچرخه، بهش خیره شد و ثانیه ای بعد کلماتی از بین لب هاشون خارج شدن

"نه، ولی تلاش تو برای از یاد نبردنش ستودنیه!

دکتر لی!"

مرد مقابل پوزخندی زد و در حالی که دست هاش توی روپوش سفیدش بود به تخت نزدیک شد

"میدونی، به هرحال که من منتظرم بمیره! وضعیتش که اینو میگه! تو منتظر چی هستی؟ که به هوش بیاد و ثابت کنی ماهر ترین جراح مغز و اعصاب نانوری‌ای؟ الانشم امتیازت حسابی افت کرده!"

'The Blot,Where stories live. Discover now