اپیزود 1:
«به من اعتماد نکن»
..
" تو به خدا اعتماد داری؟
خب معلومه که داری و اگرم کسی اعتماد نداشته باشه، پاچه شلوارش رو میگیری و میگی که تو جات توی حقیرترین مکان جهنمِ!
خب این عقیده توعه. اما خب برای من مهم نیست به خدا اعتماد داری یا نه، مهم اینِ که من به خودم اعتماد ندارم و تو هم نباید جونت رو وابسته به من بکنی و بهم اعتماد کنی؛ چون ممکنه بری به جهنم درهای که نتونی دیگه اسم خدا هم به زبون بیاری." - جئون -
..کلاه هودی کهنه، اما در عین حال نیازمندش رو روی کلهی پر از موهای شلختهاش انداخت و با قدمای محکم وارد کوچه شد. البت که باید گفت که این کوچه، یک کوچه نفرین شده بودش و کسی حتی اگه یک کیف با محتوای نود و هشت میلیون وون معامله کوکائینش رو توی اون کوچه گذاشته باشه، باز هم واردش نمیشد.
این نعمت خلوت که نه؛ نعمت خالی بودند کوچه از هر نوع موش کثیف انسان نما رو مدیون همون موشهای خرافاتی و عقب مونده بود. پوزخندی روی لبهای قرمز رنگش شکل گرفت، حالا داستان از چه قرار بود؟
داستان از این قرار بود که چند سال پیش، حداقل چهار سال پنج ماه پیش یک دختر بچه سیزده ساله به دلیل اینکه با دوست پسرش دعواش میشه، سر پسر روبهروش جیغ میکشه و پسر هم چون مغزی توی جمجمه ناقصش وجود نداشت، دخترِ قصه رو هُل میده و شروع به کتک زدند دختر میکنه و سر انجام باعث مرگش میشه و بعد از اتفاقت پیش اومده، اهالی اون منطقه شایعه و خرافه پراکنی میکنند که روح اون دختر هنوز هم توی اون کوچه نفرین شده هستش و هرکی وارد کوچه مخوف بشه، تسخیر میشه؛ ولی خب در نظر پسر مشکیپوش اونا فقط زر- زرای اضافی و چرند میگفتند.آسفالت کوچه با برگهای آتشین پوشیده شده بود و چون زمان زیادی از نظافتش میگذشت هر نوع آشغالی که از گوشه و کنار محلهی خراب شدهاشون جمع میشد رو میشد توی گوشه، کنار و وسط کوچه پیدا کرد حتی پوشاک استفاده شده بچهی یک ساله هم مابین برگهای خشک شده پیدا میشد. طول شاخه و تنه درختها انقدر بلند شده بود که برای آسمون یک حفاظ ضد نور و مخوف در نظر اون موشها درست کرده بود و این رو نشونه ترس دختر از نور و گیر افتادند به دست الهه باستانی روحهاست. واقعا که این حرفها و دیوونه بازیهاشون باعث خنده و سرگرمی پسرک میشد.
نگاهش رو از اطراف گرفت و با در آوردن گوشیش از جیب هودیش، تازه به یاد آورد که وسط دعوا صفحهاش شکسته بود. زیر لب فحش رکیکی زمزمه کرد.
- دیکم دهن خودتو اون دوست دختر هرزهت!
و با گفتند «لعنت به همتون» سکوت رو مهمون لبهای سرخش کرد و به فکر فرو رفت. آدمهای بیمصرف پولدار میتونند اسکار رو مخترینها رو بگیرند و همین باعث حالت تهوع جونگکوک میشد. یک روز در هفته نبود که توی مدرسه سر یک چیز بیمعنی؛ اما رو مخ دعوا نکنه و به کسی آسیب نزنه. جالبیش این بود که هر دفعه بعد از دعوا به دفتر اون مردک پول خور یعنی مدیر هوانگ میرفت، پشت سر هم تکرار میکرد که بار آخرت باشد وگرنه اخراجت میکنم و همچنین باید با خانوادهات صحبت کنم؛ اما خب هیچ کدوم از این کارها رو نمیکرد، چون اون یک خانواده عادی و لوس نداشت که فقط فکر و ذکرشون جونگکوک و رتبهی مدرسهاش باشه یا اینکه اون هوانگ عوضی هم جرات اخراج پسر رو نداشت، چون اون به پسر، افتخارات و همچنین آیکیو بالای اون نیاز داشت و خب هرکس دیگهای هم میبود این افتخار رو از خودش و سابقهاش دریغ نمیکرد.
زمانی که به انتهای کوچه رسید، به سمت راست پیچید و با قدمهای تند شده دوباره خودش رو به انتهای کوچه دوم رسوند، چون واقعا حوصله قلدر بازیهای تو خالی سونگبین رو نداشت و برای دومین توی یک روز دعوا به پا میکرد و این یعنی مرگ ناگهانی شخص دوم به دست جئون جونگ کوک.
با رسیدن به در کوچیک سورمهایفام و زنگ زده، از قدم ایستاد و پای راستش رو یک کمی بالا برد و با تمام قدرتی که ذخیره کرده بود، روی درب کوبید. درب با صدایی مثل صدای شلیک تانکهای جنگی، به دیوار پشت سرش برخورد کرد و دوباره برگشت. برای جلوگیری از بسته شدن دوباره، پاش رو از زمین جدا کردن و روی تنه آهنی در فرود آورد و همزمان وارد خونه شد. البت که به آلونک در حال نابود شدن نمیشد گفت خونه، آشغالدونی یا که خرابشده بیشتر لایقش بود. بیتوجه به اینکه کسی خونه هست یا نه؛ قدمهاش رو به سمت پلههای آهنی و زهوار در رفته، کج کرد. و باز هم بیتوجه به داغون بودند پلهها، با سرعت به سمت بالا رفت و خودش رو درون اتاق دست ساز و صد البت کثیفش انداخت و در آلومینیومی اتاقش رو محکم بست. کیف مشکی رنگش رو به سمت ضلع شرقی اتاقک پرت کرد و خودش رو هم روی تختی که نمیشد اسمش را تخت گذاشت، پرت کرد.
ملافه سورمهای رنگ روی تخت رو کنار زد و با دستی زخمی یکی از قوطیهایی که نماد پایه تخت رو اجرا میکرد، بیرون آورد و با چشمایی خمار خواب، بین گوشیهایی که خیلی وقت پیش از توی کلاب یا رستوران و جاهای باکلاس کش رفته بودند و برای آب کردن و فروش برای پسر آورده بودند، یکی که بیشتر از همه درب و داغونتر بود رو انتخاب کرد و قوطی رو به جای قبلی برگردوند.
YOU ARE READING
Positive reverse | مثبت معکوس
Mystery / Thrillerfiction name: Positive reverse The Writer: TeTe Kim Genre: Angst, Criminal, Mystery, Smut, a little Thriller Kapell: Vkook- Kookv(Vers)، Sope Time up: Fridays from 21:00 to 22:00 •▪︎•▪︎•▪︎• Summary: The past is a reflection of the future. A future...