Part11

231 47 227
                                    

چشم‌های خمار و کشیده‌اش که قهوه‌های سرد شده‌ی از جنس گذشته‌ رو توی خودشون جا داده بودند در تضاد با لب‌های صورتی رنگش که در حال خندیدن بودند، بود. با لبخندی فرمالیته به تیله‌های مشکی غرق در خون پسر بزرگ‌تر مقابلش خیره شد و با خونسردی زبونش رو به لبخندش کشید و به حرف اومد.

- خودت داری میگی بچگونه. پس منم بچه‌ام... .

مکث کوتاهی کرد و نیشخند خیسش رو تجدید کرد و بعد ادامه داد.

- و همچنین می‌دونی که بچه‌ها عاشق بازی کردنن.

با پایان حرفش، سر سفید رنگش رو از دیوار پشت سرش فاصله داد و به صورت کبود شده هوسوک نزدیک کرد با فاصله‌ای چند میلی‌متری چشم‌های خشمگینش، دوباره زمزمه وار شروع به حرف زدن کرد.

- توم اسباب بازی مورد علاقه‌ی منی و من دوست دارم انقدر باهات بازی بکنم تا که بشکنی هیونگ عزیزم.

هوسوک که به صراحت و وقیح بودن تهیونگ عادت کرده بود، با همون چشم‌های به خون نشسته؛ اما لحنی عاجز و ملتمس کلمات رو به سمت گوش‌های پسر‌ کوچک‌تر رونه کرد.

- تهیونگ، لطفا بچه بازی رو بزار کنار.

پلک‌هایش که نقش یک شوالیه فداکار در برابر پادشاهش رو داشت؛ مثل یک پرده کرمی رنگ، روی چشم‌هایش که این روز‌های لونه جدید غم‌های سرزده بود، گذاشت و با آرامشی ساختگی کلمات رو شماره به شماره به صدا در آورد.

- هرچی دیرتر قطعات رو به دست من برسونی دیرتر به دستش میاری. تو که اینو نمی‌خوای؟

تهیونگ که از بازی شروع شده‌اش راضی و خندان بود، سرش رو به سمت عقب کشید و دوباره به دیوار تکیه داد و آروم و با خونسردی به جواب در اومد.

- هوسوک هیونگ، تو خوب می‌دونی من بدون کمک توم می‌تونم اون لعنتی رو به دست بیارم و خیلی کارا دیگه از جمله ساخت اون یه تیکه آشغال، پس... .

پوزخندی زد و آروم دو تا دستش رو بالا آورد و روی قفسه سینه پسر بزرگ‌تر گذاشت و با فشار کمی اون رو از خودش جدا کرد و راهی برای رفتن خودش و جدا شدن از دیوار ساخت.

•▪︎•▪︎•▪︎•

- آروم باش.

- لطفا آروم باش.

- توضیح میدم، آروم با...

با برخورد لگد محکمی به شکمش و پرت شدنش به روی زمین، اجازه‌ی صحبت کردن و نفس کشیدن گرفته و به خونریزی داده شده. دست‌های کوچیک و سفید رنگش رو روی شکم دردناکش گذاشت با اشک به خون‌هایی که از دهن، دماغ و شقیقه‌اش رونه شده بود، اجازه آزادانه جاری شدن رو داد.
قطره‌های شور و نمکی اشک با رودخونه شور و آهنی خون مخلوط شده بود، با سقوط هر قطره اشک در خون سرخ رنگ، درد قلب پسرک زخمی از درد جسمش بیشتر می‌شد.

Positive reverse | مثبت معکوسWhere stories live. Discover now