Part28

211 19 230
                                    

[18 سال قبل - 21 نوامبر 2006 - ایتالیا - رم]

به پسر بچه ریز نقش توی آغوشش خیره شد. دست‌های سفید تپلش بین لب‌های به رنگ توت‌‌فرنگیش در حال خورده شدن بود.‌ معصومیت از چشم‌های گرد و گردوئیش می‌بارید وقتی که با ذوق دستش رو می‌خورد به چشم‌های پسرک بی‌حس خیره می‌شد.

- ریموند!

زمزمه‌وار صداش کرد و آروم از روی پاش و حلقه‌ی دست‌هاش بلندش کرد و به سمت قفسه سینه‌اش برد و سرش رو توی گردن سفید و نرم ریموند فرو برد. نفس می‌کشید. آروم و بی‌عجله، پر از آرامش و شیرینی. نوک بینیش رو به رگ سبز رنگ و کم پیدای نوزاد توی آغوشش کشید و دوباره عطر بچگونه‌اش رو وارد ریه‌اش کرد.

- بوی زندگی میدی ریموند.

و بوسه‌ای روی لپ‌های آویزون شده ریموند سفید پوش گذاشت. قلبش محکم به سینه‌اش می‌کوبید. ریموندش در خطر بود. خطری که خودش هم دچارش شده بود. باید ریموند رو از خطر شب بیداری توی قفس، دیدن قتل‌های متعدد، بوی مرگ، زنجیره تباهی، سیاهی ابهام نجات می‌داد؛ اما چطور؟ ذهنش درگیر آینده پسر نونایش بود. نونایی که حکم مادرش رو به جا آورده بود و زندگی رو حتی برای لحظه به روحش هدیه داده بود. باید با نجات ریموند حق محبت و زحمتش رو می‌داد. درسته رز هم در خطر بود؛ اما نونایش حافظ روح دخترش بود ولی ریموند نه. ریموند قرار بور وارث و جانشین خودش بشه و این درد رو به تن دردمندش هدیه می‌داد.

بینی متوسطش رو به گونه و بعد بینی پنبه‌ای پسرک کشید که باعث صدای خنده بلند شیرین ریموند و لبخند محو خودش شد. چند ثانیه‌ای چشم بسته پیشونیش رو به پیشونی کوچک ریموند چسبوند. آروم چشم‌هاش رو باز کرد و به صدای همهمه‌ی اطرافش گوش سپرد. امشب شب مهمی بود. شب اعلام کردن ریموند به عنوان وارث اصلی و اعلام اینکه خودش هم به عنوان وارث دوم منتخب میشه، بود.

- کاش وقتی که نونا حالش خراب شد، می‌مردی ریموند من. کاش هیچ وقت قدم توی این دنیا نمی‌ذاشتی تنها دلیل لمس امید بی‌امید من.

دل نگران و پر استرس به اطراف نگاه کرد که نگاهش به هوسوک و واساگو افتاد. کنار هم با نگرانی به خودش خیره شده بودند. هوسوک و واساگو تنها دلیل حضورش در مهمونی بودند. خیره به دو فرد مقابلش که بیشتر از ده قدم باهاش فاصله داشتند، به فکر فرو رفت. آروم از روی صندلی بلند شد تا که به سمت هوسوک و واساگو بره اما با سبز شدن قامت متوسط نوناش جلوی راهش، اخمی کرد و به چهره‌ی آروم و شکسته‌اش خیره شد.

- فکرایی که تو سرته رو بریز دور آگاراس.

- نمی‌خوام ریموندم مثل من بشه. هنوز یادگاری روی قلبم درد می‌کنه نونا!

- ریموند باید وارث این حلقه بشه.

- همونقدر که تو رز رو دوست‌ داری من دو برابرش عاشق ریموندم. نمی‌ذارم همچین اتفاقی بیوفته!

Positive reverse | مثبت معکوسWhere stories live. Discover now