[ 22 فوریه 2024 - ساعت 4:43 بعد از ظهر]
- شنیدم که دوباره سعی کردی فرار کنی. تا کی میخوای به این کار ادامه بدی؟
نگاهش رو به چشمهای مرد مقابلش داد. پوزخندی زد و با لحنی که ناخوانا؛ اما پر از حس القا کننده ترس، کلمات توی ذهنش رو به صدا در آرود.
- من میخواستم فرار کنم؟
خنده بلند و تمسخر آمیزی کرد و انگشتهای پاهای بسته شدهاش رو تکون داد و سرش رو خم کرد و با چشمهای کشیده و خمار شدهاش از لابهلای موهای بلند و خیسش به مرد خیره شد و دست از خندیدن کشید.
- میشه روی سرگرمیهای من اسم فرار نذارید؟ خودتون خوب میدونید که اگه من بخوام فرار کنم وقتی تو پلک میزنی، جامون عوض شده.
- واسا... .
- هی- هی! تو که میدونی نباید منو با این صدا کنی، مگه نه؟
مرد بزرگتر که حرفش قطع شده بود، اخمی کرد و در سکوت به سفید پوش مقابلش خیره شد. حوصلهی بازی کردن نداشت و شخص مقابلش با سکوتش بازی طولانی مدتی رو به راه انداخته بود. سکوت هر ثانیه شلوغتر میشد و بیصدایی پر صداش رو درون اتاق به رخ میکشید.
- کجاست؟!
سکوت درون اتاق طنین انداخت. نگاهش روی لباسهای سفید و دستهای بستهشدهاش در گردش بود. از سکوتش متنفر بود. از اینکه جواب سواله چندین سالهاش رو پیدا نمیکرد و هر روز بیشتر از دیروز در منجلاب خود ساختهاش فرو میرفت متنفر بود. از شانسش تنها شخصی که میدونست و خبر داشت اما لب به اعتراف باز نمیکرد شخص مقابلش بود.
- چندین سال سکوت کردی، با این سکوت چی به تو میرسه؟ بگو کجاست؟!
- من نمیدونم.
صدای خشدارش سکوت اتاق رو به خورده شیشههای آسیب زننده تبدیل کرد. حرفهای همیشگیش رو تکرار میکرد و این برای مرد اصلاً جالب نبود و کلافهاش میکرد. از سکوت و نگفتن چه چیزی جز درد و رنج به دستش میرسید که هفده سال سکوت کرده بود و فقط تماشا میکرد؟ کسی نمیدونست و این یک معمای حل نشدنی برای هر شخصی بود، که اون کجاست؟
- تو خیلی خوب میدونی کجاست. پس دهن باز کن و بگو کجاست. هفده ساله که دار... .
صدای خنده بلندش سفیدی اطرافش رو به سلطه خودش در آورد. خندههایی که حس ترس رو به هرکسی القا میکرد. سوکجین که از حالات فرد مقابلش با خبر بود، اخمی کرد و لب باز کرد که حرفش رو ادامه بده که صدای گرفتهاش کلمات رو به سلطه خودش در آورد.
- چرا فکر میکنی بهت میگم کیم؟ من سالها سکوت کردم و در آخرم که به اینجا رسیدم.
نگاهش رو از کیم گرفت و به دیوار مقابلش داد و با تکون دادن سرش، موهای بلند و مشکی رنگش رو از جلوی چشمش کنار زد و به تکون دادن انگشتهاش ادامه داد. کیم که از بازی روانی که به راه افتاده بود اعصابش خورد بود، اخمی کرد و قدمی به سمت تخت برداشت.
![](https://img.wattpad.com/cover/356328772-288-k693088.jpg)
YOU ARE READING
Positive reverse | مثبت معکوس
Mystery / Thrillerfiction name: Positive reverse The Writer: TeTe Kim Genre: Angst, Criminal, Mystery, Smut, a little Thriller Kapell: Vkook- Kookv(Vers)، Sope Time up: Fridays from 21:00 to 22:00 •▪︎•▪︎•▪︎• Summary: The past is a reflection of the future. A future...