چند باری دستش رو روی یادگاریش کشید و بعد با دردی که توی سرش به پیچش در اومده بود، دست از فکر کردند کشید و شروع به شستن خودش کرد تا که زودتر از فضای بستهی حموم خلاص بشه، چون هرچقدر که زمان بیشتری میگذشت؛ حس میکرد دیوارهای تیره حموم به هم نزدیکتر میشن و اکسیژن کمتر از لحظه قبل میشه.
سردی آب هم جسمش رو به سرما دعوت میکرد و هم روحش رو آرامش؛ اما تهیونگ در بین این دو راهی، راه سوم رو انتخاب کرد و در عمق تاریکی خودش رو غرق کرد.بعد از اینکه کاملاً بدنش رو پاک کرد، آب رو بست و به سمت کمد کوچک داخل اتاق حرکت کرد و با بیمیلی یک حوله توسی رنگ بیرون کشید و دور کمرش بست و راه خروج از حموم رو در پیش گرفت. آروم در رو باز کرد و وارد اتاق شد. نگاهش رو که تا اون لحظه زمین رو جارو میکرد، بالا آورد و به جونگکوکی داد که عمیق توی فکر فرو رفته بود و با چشمهای گردش و لبهای تقریباً غنچه شده؛ به دیوار مقابلش خیره شده بود.
- هی تو، هنوز لباساتو تنت نکردی؟ منتظری من تنت کنم؟!
و از حموم خارج شد و درش رو بست و به سمت کمدش حرکت کرد. با رسیدن به کمدش، درش رو باز کرد و یک لباس مشکی ساده آستین حلقهای همراه با یک شلوار همرنگ لباس، از میون لباسهاش بیرون کشید و بیتوجه به حضور پسر حولهاش رو باز کرد و تن برهنهاش رو به نمایش گذاشت و با آرامش لباسش رو تنش کرد.
به سمت جونگکوک چرخید و نگاهش کرد. چشمهای گردش که ستارههای زیادی رو درون خودشون جای داده بودند، بوی حسرت زندگی رو به مشام هر کسی میرسوندند؛ اما ستارههای براق درون تیلههاش درخشان بودند اما درخشانی از جنس غم داشتند و مرد این رو به خوبی میفهمید.- بدنت ضعیف شده. به جای اینکه با اون چشمهای گرد دلبرت به دیوار خیره بشی لباساتو بپوش.
اما باز هم جوابی از جونگکوک دریافت نکرد. مگه دریای افکارش چقدر عمیق بود که صدای بلند مرد رو نمیشنید؟ مگه غرق شدن توی اعماق ذهنش چقدر پرتلاطم بود که صوت امواج اجازهی شنیدن رو ازش صلب کرده بود؟ شاید هم دریایی در کار نبود بلکه اقیانوسی بود بیانتها یا شاید هم درختی بود پر شاخ و برگ که به زودی ریشههاش از چشمهاش، لبهاش، پاهاش و کل بدنش به بیرون تجاوز میکرد و شاخههاش مثل تیغهای برنده از درون زخمیش میکردند. به چه چیزی فکر میکرد که انقدر عمیق در خودش فرو رفته بود. شاید هم جهنمی در کار بود که مذابش در حال نابود کردن وجودش بود و فقط برای حفظ ظاهر زندگی میکرد، زندگی که به مردگی شباهت داشت نه زندگی.
مرد وقتی حرکت و صدایی از پسر نشنید، آروم به سمتش حرکت کرد و کنار پاش نشست. برخلافه چهرهاش که شباهتی نداشت؛ اما اخلاقش مثل اون بود. وقتی که غرق افکارش میشد نجات دادنش محال بود. دو انگشت سبابه و وسطش رو کنار هم جفت کرد و روی پای برهنه جونگکوک گذاشت و مورچه وارانه شروع به حرکش داد. با هر قدمی که انگشتش به جلو میرفت، لرز کوتاهی درون بدن پسرک میچرخید و تهیونگ حسش میکرد. آروم سرش رو روی تشک تخت گذاشت و به حرکتش ادامه داد تا جایی که دستش به بالاترین نقطه رسید. مکثی کرد و خواست که حرکتش رو ادامه بده که صدای جونگکوک این اجازه رو ازش گرفت.
YOU ARE READING
Positive reverse | مثبت معکوس
Mystery / Thrillerfiction name: Positive reverse The Writer: TeTe Kim Genre: Angst, Criminal, Mystery, Smut, a little Thriller Kapell: Vkook- Kookv(Vers)، Sope Time up: Fridays from 21:00 to 22:00 •▪︎•▪︎•▪︎• Summary: The past is a reflection of the future. A future...