شاتِ دوم: تنبیه
ضربانِ قلب امگا به طرز عجیبی بالا رفت و بعد از اون بخاطر مطیع بودنش در برابر جفتش، اجباراً مردمکهاش که به دلیلِ هیجان و اضطراب میلرزیدن رو روی صورتِ جونگکوک که در فاصلهی چند سانتی متریِ چهرهی خودش قرار داشت، متمرکز کرد. نقاطی از پوستش که خونآشام لمسشون کرده بود زیر دستِ مرد میسوخت و کمکم حرارت میگرفت تا در آخر به قرمزی بزنه.
آب دهانش رو به سختی از گلو پایین فرستاد و توی چشمهای جونگکوکی زل زد که حالا پلکهاش باریکتر شده و به چشماش حالت خمارتری میدادن. ناخودآگاه و بدون اینکه خودش بتونه روی این روند کنترلی داشته باشه؛ برای لحظاتی کوتاه امگای درونش بر اون غالب شد و قرنیههاش به رنگِ بنفشِ ملایمی درخشیدن.حتی خونآشام هم فهمید که پسر حالا میدونه جفتشه.
ولی... اون چشمها خیلی زیبا بودن و این چیزی نبود که جونگکوک بتونه به راحتی انکار و تکذیبش کنه. رنگ قرنیههاش نمادی از سنگی زیبا و زینتی بودن، چیزی مثل آمِتیست؟ خیرهکننده بود و جذاب؛ که با اینحال خونآشام هم نمیتونست در برابرش مقاومت خیلی زیادی به خرج بده.در یک ثانیه که هر دو تقریباً از یاد برده بودن توی چه موقعیتی قرار گرفتن، رایحهی غلیظ و شدیدی از یک گل به مشامِ قویِ جونگکوک رسید...
این بوی سنبل بود!
سنبلهایی که اکثراً به عنوان گلهای وحشی اما زیبا و خوشلعاب شناخته میشدن و جونگکوک هم توی قلعه و اطراف جنگل گونهای از اونها که رنگ بنفشِ ملایم متمایل به روشن داشتن رو دیده بود و حالا از بویی که پسر امگا از خودش منتشر میکرد میتونست تشخیص بده که واقعاً همون بوده.جونگکوک کُنج صورت پسر خم شد و لبش رو به برجستگیِ گونهی اون چسبوند و همونجا با لحنی خشمگین و آمیخته با شیطنت لب زد:
_خب، به نظر خودت چیکار کنم؟ تنبیهت کنم؟! باید بگم حالا که سرپیچی کردی و وارد قلمروی من شدی، باید با عواقبش هم روبهرو بشی و تنبیه شدنت رو بپذیری پرنسِ امگا.
امگا به سختی خودش رو نگه داشت تا از لمسِ لبهای کمی خشک شدهی مرد روی گونهش بدنش داغ نشه و به کت شاهوارانهش چنگ نندازه تا بخواد تعادلش رو به اون صورت حفظ کنه. زمانی که خونآشام دوباره عقب رفت و مثل یک شکارچی که برای مزه مزه کردنِ شکارِ تازه و خوشمزهش لحظهشماری میکنه بهش خیره شد، تهیونگ تازه به عمقِ گند زدنش پی برد!
چون بلافاصله دندونهای نیشِ جونگکوک تیزتر و برنده و بلندتر از همیشه به نظر میرسید در اومد و چشمهاش رنگِ قرمز و خونین به خودشون گرفته بودن که معلوم میکردن چه زمانِ طولانیای مرد برای این ثانیه صبوری کرده. شاهزاده چند سانت عقب رفت ولی خونآشام توسط گرفتنِ یقهی لباس سلطنتیش، اون رو جلو کشید.
![](https://img.wattpad.com/cover/355813182-288-k446339.jpg)
YOU ARE READING
𝖪𝗂𝗌𝗌 𝖮𝖿 𝖬𝗈𝗈𝗇 ✔︎「VK」/「KV」
Fanfiction[بوسهی ماه] [همیشه و از جایی که شاهزاده به یاد داشت؛ بهش گوشزد کرده بودند که نزدیکِ اون جنگل نشه. ولی از اونجایی که پسر سرتق و کنجکاو تر از این حرفها بود، اهمیتی نداده و حالا اونجا بود... در حالی که یک غریبهی جذاب داشت دندونهای نیشش رو بهش نش...