پارت نهم

408 83 20
                                    

با خستگی از در خروجی کافه بیرون زدند و سمت ماشین حوری راه افتادن
+امیلی در اسرع وقت باید یه ماشین برا خودمون بخریم
_اره درستشم همینه

با قرار گرفتن توی ماشین، جیمین تا خواست حرفی بزنه ک هانا زودتر گفت.
_جیمینی منو میرسونی خونه؟ فردا مدرسه دارم
+معلومه دخترک آلفای نازم
_ممنون جیمین شیییی
+دلبرک

جیمین ماشین رو دور کرد و به سمت خونه هانا راه افتاد

توی راه، با مسخره بازی های هانا و امیلی کلی خندیدند و شادی کردن.

با پیاده شدن هانا و خداحافظی کردن ازش، جیمین نگاهی به امیلی انداخت که اونم با لبخند نگاهی به ساعتش کرد و با نیش باز به جیمین نشونش داد

_بهتره هرچه سریعتر منو برسونی کلوب شبانه

+زنیکه مشنگ، تا الان داشتی مث خر میلبوندی الان باز میخوای بری کلوب، ای الهی مسیح تو کمر تو بزنه تا از دستت راحت شم، هرچی پول درمیاری میریزی توی اون شکم بی صاحابت یه استراحت بده به فکت خواهر من، کاه از خودت نیس کاه‌دون که از خودته

_اولا اینکه یه نفس بگیر، دوما، چرا حرفای بی ربط میزنی، کلوب رفتن من جه ربطی به شکمم داره اخه.. راه بیوفت به سمت کلوب شبانه

+دهن منو تو سرویس کردی، ماشین خریدی، دور من رو خط بکش خب؟

_نه.. حالا هم راه بیوفت

جیمین با حرص پاشو روی پدال گاز فشرد و سمت کلوب شبانه راه افتاد.

...

با رسیدن به اون محوطه که حتی صدای آهنگ هم تا بیرون و حتی تا توی ماشین هم حس میشد، جیمین نفس حرصی کشید و مشت محکم کوبید توی بازوی امیلی.

+منکه میدونم تو میخوای منو کر کنی تا نتونم به شغل عزیزم ادامه بدم

_گمشو پایین بابا، حالا یه بار منو اوردی بیرون، ببین چیکار میکنی اخه.

+ایششسس، زنیکه میمون

_پیاده شو

باهم از ماشین گرون قیمت حوری پیاده شدن و سمت کلوب راه افتادن.

+امیلی نکنه فنی، منی چیزی مارو ببینه؟ نکنه توییت بزنن مدلینگ های کمپانی (VMK) اومدن کلوب تا مست کنن، ابروی چندین ساله کمپانی رو نبر...

_مردک خفه شو یه لحظه، بابااااااا کره ای ها مدلینگ های خودشون رو دنبال نمیکنن، بعد بیان من و توی قوزمیت رو دنبال کنن؟ خری ایا؟

+میترسم خب..

_برو تو تا نزدم اون دندونای خوشگلتو توی دهنت خرد کنم

+باشه، چرا میزنی

..

جیمین گنار امیلی نشسته بود، و تمام توانش رو به کار گرفته بود تا مست نکنه، میخواست سالم برسه خونه.
با قرار گرفتن گیلاس شامپاین جلوش، اخمی کرد و با پشت دست پسش زد.

+تو مست کن، من میخوام هوشیار بمونم

_گمشو بابا

امیلی با اتمام حرفش کل گیلاس رو بالا رفت و یه نفس خوردتش.

_بریم برقصیم؟

+برو برقص

_ضدحال

و پشت بندش بلند شد و سمت جمعیت عضیمی که درحال رقصیدن بودند رفت.

جیمین نفسی بیرون داد و سرشو توی دستاش گرفت.
کاش یکی میزد پس کله امیلی، بلکه انقد خر و احمق نباشه.

.
.
.
.

تهیونگ همونطور ک سعی کرد جونگکوک رو اروم کنه با بلک تماس گرفت.

*بله وی

×شماره ای رو برات میفرستم، موقعیتش رو پیدا کن و برو به موقعیت، و تمام حواستو بده تا براش اتفاقی نیوفته، اوکی؟

*چشم.

با قطع کردن تلفن سمت جونگکوک خم شد و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت

×من چیکار کنم قلبم؟ رات هات بدون جیمین سخته، جیمینی هم که مارو نمیشناسه و فقط به عنوان رئیس کمپانی مارو میشناسه،...

×میدونستی با این جوری دیدنت قلبم درد میگیره؟ اینکه داری درد میکشی و من کاری از دستم برنمیاد.
کاش میشد هرچه زودتر امگامون بیاد پیشمون تا بشیم یه خانواده خوشبخت.
دل.. دلم براش وجودش تنگ شده، دلم برای بودنش کنارم تنگ شده، همش تقصیر من و توعه، خرابش کردیم، اعتمادش رو از بین بردیم، و به دست آوردن اعتماد دوباره اش سخته...

با ناله جونگکوک دست از زمزمه های پشت سر همش برداشت و با نگرانی بهش خیره شد.

×جانم! جانم آلفای من، جانم قلب من؟

_ا.. امگام... رو.. می.. خوام

×منو ببخش که این حالتو میبنم و نمیتونم کاری برات انجام بدم.

_اههه، آلفاااا درد دارههه... نمیتون.. م

×بمیرم برای قلبت... بالاخره میاد پیشمون، قربون اون صورت خیس از عرقت برم، قربون اون دل پاکت برم.

با بیهوش شدن دوباره جونگکوک، نفسشو بیرون داد و تماس دوباره ای با آقای کیم گرفت.

#بله آقا

×آقای کیم، سوزن کاهنده رو به دستم نرسوندید، موجود نیست؟

#اههه متاسفم، به کل فراموش کرده بودم، هرچه زودتر به دستتون میرسونم...

×ممنون.

تهیونگ خواست گوشیشو بزاره کنار ک پیامی از طرف بلک براش ارسال شد.

بلک: قربان، سوژه رویت شد، در کلوب شبانه، در خیابان تهران، در منظقه ی گنگنام، و در محلی از شرق به غرب کشیده شده، مستقر شده

تهیونگ: حواست و جمع کن، یه تار مو از سرش کم بشه، میدونی ک چیکارت میکنم؟!

بلک: بله قربان، حواسم هست.

____________________
اتفاقی خاصی توی این پارت نیوفتاد...

ولی پارت بعد اعلام سفره..

حمایت؟

ᶜᵒᵐⁱⁿᵍ ᵇᵃᶜᵏWhere stories live. Discover now