پارت دهم.

462 93 32
                                    

جیمین با به صدا در اومدن آلارم غر غری کرد و با خواب آلودگی از روی تخت بلند شد و سمت سرویس رفت.
امروز باید بدون امیلی به کمپانی میرفت و این براش کمی سخت بود.

بعداز اتمام کارش از سرویس بیرون اومد. و سمت آینه رفت، متفکر به خودش خیره شد.

بعداز دقایقی سمت کمد رفت و تیشرت مشکی با شلوار سفید پارچه ای بیرون کشید.

روی صندلی جلوی میز آرایش نشست و موهاشو به سمت بالا شونه کرد.

بالم لب هلویی‌شو روی لباش کشید و از پای میز بلند شد.

بعداز برداشتن گوشیش از اتاق بیرون زد و سمت اتاق خواب حوری و میا راه افتاد.

بدون در زدن وارد شد و بدون اهمیت به اون دونفر که حتی این موقع از روز هم توی حلق همدیگه هستن سمت سوییچ رفت و برش داشت

+سوییچ و بردم.
_خر حداقل عر عر میکنه، تو همونم انجام نمیدی
+متاسفم، ولی تقلید صدای تو، تو کارم نیست..

از اتاق بیرون زد و سمت در خونه راه افتاد...

.
.

سوار ماشین شد که نوتیف گوشیش به صدا در اومد.
گوشیشو از توی جیبش بیرون آورد و به صحفه موبایلش خیره شد.

متعجب روی سایت کمپانی کلیک کرد و متنی رو ک ادمین فرستاده بود رو خوند.

"سلام خدمت تمامی کارکنان کمپانی (VMK).
خسته نباشید میگم بخاطر تمام تلاش هایی که برای کمپانی انجام داده اید
با درخواست رئسای کمپانی، قرار بر این شد که عکس برداری و فیلم برداری مجله جدید را در جزیره کوچک بورا بورا در فرانسه انجام بشه.

لطفا، شنبه ساعت هشت در کمپانی حاضر باشید تا درمورد این سفر اطلاعات بیشتری در اختیارتون قرار بدیم."

جیمین از تعجب و ذوق نمیدونست به کجا پناه ببره..

با هیجان ماشین رو روشن کرد و با سرعت سکت کمپانی روند..

.
.
با رسیدن به کمپانی، ماشین رو توی پارکینگ گذاشت و سمت آسانسور رفت تا هرچه زودتر به طبقه چهارم برسه.

توی آینه آسانسور به تیپ و قیافه اش نگاهی گذرا انداخت و منتظر شد تا به طبقه موردنظرش برسه.

با رسیدن به طبقه چهارم، از آسانسور خارج شد و سمت اتاق عکاسی رفت.

وارد شدنش همانا، جیغ بنفش و کر کننده دختره ی هلویی هم همانا.
متعجب به اون دختره ی سلیطه که داشت سر میکاپ آرتیستش جیغ میزد خیره شد.

*مگهه بهت نگفتم گونه هام رو هلویی کن نه صورتیییی، چرا لبامو این شکلی کردیییی، من میخواستم رنگ رژممم سرخابی باشه نه آجرییی

ᶜᵒᵐⁱⁿᵍ ᵇᵃᶜᵏDonde viven las historias. Descúbrelo ahora