پارت دوازدهم

475 95 26
                                    

با دردی ک توی دستش پیچید چشم های دردناک و سوزناکش رو باز کرد و به عامل دردش نگاه کرد..

پرستار وقتی سِرُم رو از دستش بیرون آورد بعداز یه تعظیم کوتاه از اتاق خارج شد..

جیمین متعجب شد.. چه اتفاقی افتاده بود؟ با یادآوری صحنه ای که یادش اومده بود.. سرشو با تعجب بلند کرد و دنبال اون دونفر گشت.

با دیدن هردوی اونها گوشه اتاق چوبی سریع نیم خیز شد و متعجب طوری که بشنون لب زد.

+ا.. اون دو نفر.. شما بودید... چطور.. ممکن.. ه؟

_چی دیدی پارک؟

+یه دانشگاه بود.. شما دوتا پیش من بودید... باهم حرف میزدیم و میخندیدیم... من شمارو از قبل میشناسم؟

×اول استراحت کن... بعدا درموردش باهم حرف میزنیم

جیمین با چشم های ملتمس بهش خیره شد و سعی در پافشاری داشت

+من نمیتونم باور کنمم.. من باید بفهمم چه اتفاقی افتاده؟ ش.. شما رایحه هاتون برام آشناست.. ولی من شمارو هیچ جایی ندیدم

جونگکوک که کلافه شده بود سمت جیمین قدم برداشت و با لحنی سلطه گونه رو به جیمین زمزمه مرد.

_به خودد فشار نیار و بخواب... بعدا صحبت میکنیم

و بعد دست آلفای داخل اتاق رو گرفت و بیرون رفت..

هنوز چیزی رو هضم نکرده بود که در چوبی مثل طویله ای باز شد و یه خر بتا وارد شد.

&الهی بمیری جیمین ک منو سکته دادی.. فکر کردم رفتنی شدی خداروشکر.. ولی حیف ک هق.. هق

اول صحبتش با شادی و خنده بود ولی اخرش بلند زد زیر گریه و خودشو کنار جیمین کشوند و سرشو شونه جیمین گذاشت و به پهنای صورت اشک ریخت.

&تو. هق خیلی بیشعوری.. هق هق.. چرا اذیت می.. هق

+کنار گوش من چرا داری عر عر میکنی؟

&بی ذوق

بعداز اتمام حرفش دماغش و با لباس جیمین پاک کرد و کنار کشید.

&اگه بدونی کجا اومدیم.. خودتو صاف میندازی توی استخری که جلوی سوییتته

+چی میگی؟

&حداقل چشمای کورتو باز کن.. سوییتتو ببین ملعون چلاق

جیمین چشم چرخوند و نگاهی به سوییت کلبه ایش انداخت..

واقعا زیبا و خیره کننده بود.. اینکه داخل اون کلبه چوبی حموم شیشه ای وجود داشته باشه باعث حیرتش میشد..

&وایسا؟ چرا حموم تو شیشه ایه؟ بعد حموم سوییت من چوبی؟

+نمیدونم.. شاید اشتباهی اوردنم اینجا

ᶜᵒᵐⁱⁿᵍ ᵇᵃᶜᵏWhere stories live. Discover now