part3

84 15 55
                                    

چشمامو باز کردم که همه جا تیره و تار بود.
احتمالا یه چیزی کشیدن سرم.
دستو پامم بستن و رو صندلی نشستم.
جونگهان:اااااااااااااااا. من از تاریکی میترسم کمممممکککککک این چیهههههههه چرا همه چی تاریکههههههههه؟ یکی منو نجات بدهههههههه.
انقد سروصدا کردم که یکی اومد اونو از سرم برداشت.
جونگهان:ااااا.... چه آقایی.
به پسر قد بلندو هیکلی جلوم نگاه کردم.
اتاق تاریک بود نسبتا که نمیتونستم چهرشو ببینم.
_تو کدوم خریی؟!
جونگهان:شما منو اوردید من باید اینو بپرسم:/
_خوشمزه‌ام که هستی.
خندیدم
جونگهان:اره اره خیلی
_بنال!
جونگهان:یون جونگهان. ۲۴سالمه اهل سئولم، مجردم شغلمم علافیه. شما کی باشی؟
_اینجا چه غلطی میکنی؟
جونگهان:جواب سوالای جنابالیو میدم.
خواست بزنمت که شروع کردم دادو بیداد.
جونگهان:اااااااااااااااااا نزن نزن نزن باشه میگم. من با یکی آشنا شدم که بهش گفتن رئیس اون منو راهنمایی کرد بیام اینجا برا کار.
_خب چی توی تو دید که خواستت؟ بیخاصیت تر ازین حرفایی!
جونگهان:اینو دگ از خودش بپرس. من تو فکرش نبودم. بعدم اینجوری بام حرف نزن من دل نازکم.
_همممم الان میبرمت دوتایی میفهمیم!
با چاقوش دستو پامو باز کرد بعد از پشت لباسمو گرفتو منو با خودش برد.
یاخدا مگه چقد زور داری؟
منو برد تو یه سالن ورزشی.
_۲۰دور بدو
جونگهان:۲۰دور؟ من؟!
_میدویی یا میخوای رو ویلچر بشونمت تا با ویلچر بری؟
جونگهان:میدوئم!
شروع کردم اروم دوییدن.
.
.
.
_همینقد ازت بر میاد؟
به هیکل عرق کردم اشاره کردم.
جونگهان:نمیبینی داره جونم در میاد؟!
_تچ! ۲۰تا شد؟
جونگهان:۷تا شد.
_نیم ساعته داری جون میکنی فقط ۷تا؟!
دستامو گذاشتم رو زانوهامو نفس نفس زدم.
اومد سمتم دوباره از لباسم گرفتو با خودش برد.
پرتم کرد سمت رینگ بوکس که یه پسره داخلش ایستاده بود.
_برو داخل.
یه جفت دستکش پرت کردن سمتم.
رفتم اونجا و کلیم کتک خوردم.
دگ هییچ جونی برام نمونده بود که بردتم استخرو پرتم کرد تو آب.
_پنج بار طول استخرو برو و بیا!
دستامو نمیتونستم تکون بدم.
به زور یه دورو رفتم که دید دارم جون میدم دگ.
از آب بیرون اومدم که یه پسر دگ اومد پیش این قد بلند روانیه.
عه این همون پسر دیشبیس که پشت رئیس بود.
نشسته بودم لب استخر که اومد سمتمو خم شد.
دستشو گذاشت زیر چونم و مجبورم کرد بهش نگاه کنم.
پسره:گفتی داری میمیری ولی هنوز زنده‌ای که.
جونگهان:کلی کتک خوردم!
پسره:صورتت که سالمه.
جونگهان:کسی حق نداره به صورتم دست بزنه!
سرمو کج کردم که دستشو کشید.
پوزخند زدو خواست مشت بزنه تو صورتم که جفت دستامو بالا اوردمو گارد گرفتم جلو صورتم ولی مشتشو کوبید به دستام.
پسره:مینگیو، به بچه هات بگو هرکی بتونه صورتشو داغون کنه از طرف من پاداش میگیره.
گفتو رفت.
حدس میزدم قرار نیس روزای خوشی داشته باشم اما فک نمیکردم این یارو به پرو پام بپیچه.
روز اولی حسابی از خجالتم درومدنو کلی کتک خوردم اما هیچکدومشون نتونستن بلایی سر صورتم بیارن.
با یکی رفتم که اتاقمو نشونم بده.
قشنگ یه زیر پله بهم داده بودن!
.
.
.
من یه مدتی این تمریناتو داشتم ولی توشون افتضاح بودم که تقصیری هم نداشتم.
اون عوضی که مینگیو صداش میکننو خدا میدونه اسم اصلیشه یا نه همیشه ازم میخواد معجزه کنم پس مهم نیست چقدر به خودم فشار بیارم با این تمرینات طاقت‌فرسا بازم نمیتونم به چیزی که ازم میخواد حتی نزدیک شم.
مطمئنم همه اینا زیر سر اون کثافت خوش قیافس.
اون ازش خواسته این بلاها رو سرم بیاره تا منم به قول خودشون دممو بزارم رو کولمو برم ولی کور خونده!
میدونستم یکی از همین روزا سرو کلش پیدا میشه که به بهونه خوب نبودنم تو تمرینا از شرم خلاص شه که همینطورم شد.
اومد و از مینگیو خواست ارزیابی ما جدیدا که با حساب کردن ورنون نزدیک ۳۷نفر بودیمو نشونش بده.
روز اول با دیدن این جمعیت دهنم باز مونده بود.
این یه فاجعس که مافیا داره اینجوری نیروی جوون کشورو جذب میکنه!
در شرایط عادی باید نگران ورنون که دونگسنگمه باشم ولی خب همه اینا بخاطر وجود من خیالشون راحته چون مطمئنن از من بدتر نیستن!
پسره اومد جلوم.
پسره:هرروز بهتر از دیروز داری عمل میکنی.
بم تیکه انداخت ولی به روی خودم نیاوردم.
پسره:زبون درازت کو؟
یکم صب کنی نشونت میدم‌.
از کنارم رد شدو رفت جلومون وایساد.
اسم منو ۶نفر دگ رو خوند.
پسره:جز اینا بقیتون قبول شدین.
هممم حالا وقتشه؟
شروع کردم هوچی بازی دراوردن.
اول سعی کردن ساکتم کنن اما نتونستن که بالاخره رئیس اومد.
رئیس:اینجا چخبره؟
جونگهان:رئیییییس. اینا میخوان منو بندازن بیروووووون. مگه ما دوتا باهم قول و قرارایی نداشتیم.
همه چشماشون گرد شد حتی رئیس.
خب حقیقتا قول و قراری نداشتیم ولی خب الان من باید هرجور که میشه بمونم!
حتی با بی آبرویی...
خلاصه انقدر ادامه دادم که خود رئیس ساکتم کردو گفت همه برن.
فقط ۷نفر تو اتاق بودن.
_مینگیو؟ تو حتی از پس یه کار ساده هم برنیومدی؟
+نتونستی یه بچه سرکشو ادب کنی؟
تچ گنده تر از شماها نتونستن منو ادب کنن.
مینگیو هیچی نمیگفت ولی به رئیس نگاه میکرد.
مینگیو:رئیس، دستورتون چیه؟
به رئیس و اون دوتا پسری که کنارش ایستاده بودن نگاه کردم.
رئیس:شنیدم تمام آزموناتو خراب کردی. حق اعتراض نداری.
جونگهان:آزمونا مناسب سنجش تواناییای من نبودن.
رئیس:چه توانایی‌هایی داری؟
جیبامو خالی کردم که همشون با چشمای گرد شده نگام میکردن.
از هرکدومشون یه وسیله دزدیده بودم تو همین فرصت کم حتی رئیس.
ولی جذاب ترینش تفنگ عوضی خوش قیافه بود=)
تفنگشو برداشتمو شروع کردم شلیک پشت سر هم به دیوار رو به روم.
من هدفگیریم حرف نداشت. تمام تیرها رو نزدیک هم زده بودم.
من یه پلیسم! از بچگیم انواع خلافو خلافکارا رو دیدمو از هرکدوم یه چیز یاد گرفتم!
تنها فرقی که با این آشغالای رو به روم دارم اینه که یاد گرفتم ازین چیزایی که بلدم تو راه خوب و درست استفاده کنم نه آسیب رسوندن به آدمای بی گناه.
جونگهان:توی تیر اندازی هیچکس حتی حریفمم نمیشه! اما اون...
به مینگیو اشاره کردم.
جونگهان:فقط آزمونای مرتبط به آمادگی جسمانی و ورزش ازم میگرفت که خب یه بچه عم میفهمه توشون خوب نیستم!
رئیس:هممم حق با توعه. شاید مناسب آموزشای مینگیو نبودی.
عوضی خوش قیافه رفت دم گوش رئیس حرف زد که اون دوتا شروع کردن بحث کردن.
احتمالا درباره دک کردن من.
جونگهان:خیلی دلت میخواد منو رد کنی برم نه؟
برگشت سمتم.

Shall we play?Where stories live. Discover now