part9

77 12 65
                                    

جاشوا:از چی؟
جونگهان:از سقوط!
جاشوا:هنوز راهم نیوفتاده!!!
جونگهان:اووو چقد حرص میخوری..
اومد نزدیکم.
جاشوا:واقعا دهنتو چسب میزنما.
جونگهان:خب میترسم، ترس یه ریعکشن طبیعیه.
جاشوا:واسم مهم نیست فقط بی سرو صدا بترس!!
جونگهان:خیلی باهام بد رفتاری میکنیااا.
جاشوا:مگه من نامزدتم که باهام اینجوری حرف میزنی؟
جونگهان:من بهت اخطار دادم دگ. اینجوری کنی از گروهت میرما.
ناباورانه خندید.
جاشوا:داری تهدیدم میکنی؟
جونگهان:اره، چون میدونم نمیخوای برم.
جاشوا:چه اعتماد به نفسی. راه باز کی مجبورت کرده بمونی؟
بهش نزدیکتر شدم.
جونگهان:مطمئنی؟
تو چشماش زل زدم.
روشو کرد اونور.
تچ!
معلومه که نمیخوای برم، آدم مفیدترو با استعدادترو بامزه‌ترو زیباتر از من از کجا میخوای پیدا کنی بدبخت؟
تا رسیدنمون به مقصد خوابیدم بعدم قبل از رسیدنمون انگار بهم الهام شد که رسیدیم.
چشمامو باز کردم.
همچنان سرش تو اون روزنامه مسخرش بود.
از هواپیما پیاده شدیمو رفتیم یه هتل.
معلوم نبود کدوم احمقی یه اتاق ۶تخته و یه اتاق دو تخته گرفته که آخر بعد از سنگ کاغذ قیچی که با دوکیوم داشتم با اینکه من برنده شدم اما عوضیا دست به یکی کردن با دوکیومو منو فرستادن هم اتاقی شم با لیدرمون.
رفتم داخل اتاق که دیدم یه..تخت دو نفرهههه؟؟؟؟
منو این؟؟؟
وای خدااااا.
کنارشم دوتا مبل تک نفره بود که یه میز بینشون بود.
نشسته بود رو مبلو داشت صبونشو کوف..میخورد-_-
جونگهان:به هم اتاقی جدیدت سلام کنننن.
حتی نگاهمم نکرد.
جاشوا:سپردم بگردن دنبال یه اتاق خالی برات.
جونگهان:واوو باورم نمیشه تو کار خوبم میکنی؟
بهم نگاه کرد.
جاشوا:تو؟!
جونگهان:شما.
رفتم نشستم روی اون یکی مبل.
رو به روی هم بودیم ولی داشت در آرامش کافیشو کوفت میکرد.
جونگهان:چقدر طول میکشه...
یکی در زد.
جاشوا:بیا.
در باز شدو دینو اومد داخل.
دینو:اتاق خالی نیست رئیس.
جونگهان:.....
اینی که فرو ریخت سقف آرزوهای من بود!
جونگهان:یعنی چی که نیس؟
دینو:همشون تا دو روز آینده پره فقط برا شب سوممون یکیش خالیه.
جاشوا:...خیله خب، میتونی بری.
دینو تعظیم کردو رفت.
جونگهان:الان ما هم اتاقییم؟
جاشوا:اینطور به نظر میاد.
جونگهان:امکان نداره بتونی منو تحملم کنی.
جاشوا:چاره‌ای ندارم جز امتحانش.
جونگهان:من منحرفما، حموم کنی میام تو حموم.
جاشوا:همه درا قفل دارن.
جونگهان:تو خواب لگد میزنم.
جاشوا:تشک کینگز سایزه به اندازه کافی فاصله داریم.
جونگهان:۲۴ساعت حرف میزنم!
جاشوا:جز موقع خواب پیش هم نیستیم.
عجبااا!
جونگهان:گشنمه.
جاشوا:زنگ بزن برات صبونه بیارن.
جونگهان:...من تایلندی بلد نیستم...
مظلومانه گفتم.
جاشوا:مشکل خودته.
جونگهان:برام صبونه سفارش بده.
جاشوا:مجبور نیستم.
جونگهان:اگه برام صبونه بگی بیاد... یه کار خوب برات میکنم.
نفسشو کلافه بیرون دادو رفت سمت تلفنی که تو اتاق بود.
جاشوا:چی میخوای؟
جونگهان:یه دونه از هرچیزی که دارن.
من به شوخی گفتم ولی این جدی سفارش داد که بعد از ۵ دقیقه نزدیک ۷تا سینی تو اتاقمون بود.
با دهن باز نگاهش کردم.
اینهمه رو چجوری بخورم؟؟
شونه بالا انداختم.
حالا سعیمو میکنم.
نشستم وسط تختو همه سینیا رو چیدم دورمو شروع کردم خوردن.
محتویات ۵تا سینی رو کامل خوردم که دگ سیر شدمو دراز کشیدم رو تخت.
اومدن سینیا رو بردن.
جونگهان:برنامه چیه؟
جاشوا:شب یه مهمونی داخل هتله باید اونجا باشیم.
جونگهان:دعوا و بزن بزنم هست؟
بهم نگاه کرد.
جاشوا:قطعا واسه تو یکی نیس.
جونگهان:مگه من چمه؟
جاشوا:خودت گفتی اگه اتفاقی بیوفته اولین نفر در میری.
خندیدم.
جونگهان:فلن بهت نیاز دارم، اگه بمیری منم از گشنگی میمیرم.
اومد نشست رو تخت.
جاشوا:تنها دلیلت همینه؟
جونگهان:نه اتفاقا، عاشق چشمو ابروتم!
جاشوا:تچ!
جونگهان:حالا تاشب بیکاریم دگ؟ بیا بخوابیم.
یه لبخند دندونما زدمو دستامو تو هوا باز کردم.
جونگهان:میخوای تو بغلم بخوابی؟ اینجوری راحتتر میتونم مواظبت باشما.
دستامو پس زد که خندیدم.
جاشوا:میرم بیرون کار دارم، از اتاق بیرون نیا تا برگردم فهمیدی؟
از جام بلند شدمو نشستم.
جونگهان:برا ناهار برمیگردی؟
شاکی نگام کرد.
جاشوا:هنوز صبونه رو جبران نکردی.
جونگهان:بزار همشون رو هم جمع شه بعد هرچی خواستی بگو دگ.
سرشو تکون داد.
جونگهان:برمیگردی یا نههههههه؟
جاشوا:همین الان اینهمه خوردی!
جونگهان:همین الانشم گشنمه!
جاشوا:برمیگردم!
جفتمون سر هم داد زدیم ولی قطعا جدی نبودیم
گفتو رفت.
ایش عنق!
وقتی مطمئن شدم رفته پاشودم برم یه سرو گوشی آب بدم.
کل هتل رزرو بود و همه جا بادیگاردو آدمای کت و شلواری پرسه میزدن ولی زبون هیچ کدومو نمیفهمیدم پس اطلاعات زیادی دستگیرم نشدو برگشتم اتاقو گرفتم خوابیدم.
از گشنگی از خواب بیدار شدم.
جونگهان:گشنمههههه
شروع کردم با چشمای بسته نق زدن.
جاشوا:چی برات سفارش بدم؟
چشمامو باز کردم که دیدم نشسته گوشه تختو داره بهم نگاه میکنه.
جونگهان:چرا انقد دیر کردی!!!
خم شد سمتم
جاشوا:خیلی وقته برگشتم، منتظر بودم بیدار شی.
چرا انقد مظلومانه جوابمو داد.
نشستم سر جام.
جونگهان:من غذاهای اینجا رو بلد نیستم!
جاشوا:پاشو بریم پایین ببین کدومو میخوای.
باهم رفتیم توی رستوران هتل که سلف سرویس بود.
چسبیدم بهش.
جونگهان:چی خوشمزس؟
جاشوا:من سلیقه تو رو نمیدونم.
جونگهان:چی به مزه غذاهای خودمون نزدیکه.
درسته ۹۹درصد مواقع یه آدم بشدت مضخرفه اما گاهی عجیبم میشه.
مثه الان که داشت مزه غذاهارو برام میگفت تا بتونم غذای مورد نظرمو پیدا کنم.
کلی غذا برداشتم ک ببینم از کدوم خوشم میاد آخرم همشو خوردم.
یاااا اینم سلیقش خوبه ها.
رفتیم داخل اتاقو آماده شدیم برای مهمونی شب.
اول موهامو بستم که نیاد جلو چشمم ولی اومدو کش سرمو باز کرد.
همه موهامو بهم ریختو اورد جلو صورتم.
جونگهان:آییییی چیکار میکنییی؟
جاشوا:لازم نکرده کسی ببینتت!
جونگهان:نگرانی چون خوشگلم بدزدنم؟؟
جاشوا:همممم
جونگهان:هممم؟!
جاشوا:برگرد
جونگهان:اگه میخوای بکشیم ترجیح میدم چشم تو چشم...آخ! خیله خب هلم نده!
پشتمو کردم بهش که سرمای فلزو دور گردنم حس کردم.
جونگهان:این...برای چیه؟
تو آیینه به گردنبندی که انداخت گردنم نگاه کردم.
کارش که تموم شد بازوهامو گرفتو منو برگردوند سمت خودش بعد آروم دستشو کشید رو گردنبندو انداختتش روی کرواتم که معلوم شه بعدم کرواتمو سفت کرد.

Shall we play?Where stories live. Discover now