part6

52 11 61
                                    

اسمش وویون بود.
بلایی به سرش اوردم که تو خوابم نمیدید.
به بهونه های مختلف باهاش قهر میکردم.
انقد سروصدا میکردم که میرفتم رو مخش تا ازم خواهش کنه که فقط برم.
غذاشو دیر میاوردم، لباساشو نمیبردم براش بشورن، مانگاهاشو با مداد رنگی رنگ میکردم، سیم کامپیوترشو میکشیدم وسط بازی، به بهونه توپ بازی میزدمش، گریشو در میاوردم بعد میفرستادمش بره برا معاون گریه کنه تا اون خودش مشکلات این عطیقه رو حل کنه.
خلاصه یه کاری کردم که جاشوا اومد سراغم ولی ایندفعه من اون کسی بودم که لبخند داشت.
جاشوا:اگه یک بار دیگه تو دفترم ببینمش...
جونگهان:چیکار میکنی؟
جاخورد.
جونگهان:اصلا به من چه؟ مگه من فرستادمش اتاقت؟ خودش میاد!!!
جاشوا:جلوشو..بگیر..که..نیاد!
از بین دندوناش با حرص گفت.
جونگهان:قلاده بش بزنم؟ باهاش کنار بیا دگ.
صورتمو بهش نزدیکتر کردم.
جونگهان:تحمل کن.
حرف خودشو به خودش برگردوندم.😌😏
جاشوا:جونگهان...
واسه اولین بار اسممو صدا کرد.
واوو یعنی چقد رفتم رو مخت؟
جاشوا:حالتو میگیرم!
جونگهان:بچرخ تا بچرخیم.
ما سه تا عملا پدر همو دراوردیم.
قشنگ همه باهم داشتیم میجنگیدیم!
ازونجایی که به ساختمون رئیس رفت و امد داشتم پس به اتاق اینم میتونستم برم.
حساب کتاباشو جابجا میکردم، برگه‌های پرونده‌هاشو بهم میریختم، وویونو مینداختم به جونش، تو قفل در اتاقش کلید میشکستمو تو راهرو آواز میخوندم! با پا میکوبیدم به دیوار اتاق وویون که صداش یه راست میرفت تو اتاق اون و حتی اتاق وویونو با کشیدن تختو میزو کمد تغییر دکوراسیون میدادم که پایه‌ها با حرکت روی زمین گوش خراش‌ترین صداها رو تولید میکردن...
اونم در عوض هرچی میشد برای تنبیه میفرستادتم برم با زیردستای مینگیو تمرین کنمو بازم پاداش میذاشت واسه کسی که اولین نفر بتونه صورتمو داغون کنه!
انقدری این حال گیریای ما ادامه پیدا کرد که همه ازمون ترسیده بودن و واقعا نمیتونستن حدس بزنن ما تا کجا پیش میریم.
دوش گرفتمو لباس پوشیدم.
رفتم سمت تخت بالاخره میتونم استرا...
یکی شروع کرد با تمام قدرت کوبیدن به در.
جونگهان:اووو شکستیشششششش.
رفتم درو باز کردم که...
جونگهان:چته...تو؟ دگ شبام ولم نمیکنی؟
جاشوا:پیش توعه؟
جونگهان:کی؟
جاشوا:وویون
نفس نفس میزد.
جونگهان:الان..باید اتاقش باشه.
جاشوا:نبود.
جونگهان:ممکن نیست. من قفل کتابی در اتاقشو زدم!
جاشوا:میدونم... شکستتش!
چشمام گرد شد.
جونگهان:...فرار کرده!!
دوتایی دوییدیم از ساختمون بیرون رفتیم.
هولی شتتتتتت تک پسر رئیس جمهورو گم کردیم!
رفتیم رسیدیم به در ورودی.
معاون ازشون پرسید کسیو با این خصوصیات ظاهری ندیدن؟
اونام که پراشون ریخته بود معاون داره باهاشون حرف میزنه فقط سرشونو چپ و راست کردن.
دوتایی راه افتادیم دنبال وویون بگردیم بیرون از اینجا.
این مکان وسط جنگل بود. این اطراف نه ساختمونی بود که جاده‌ای. هیچی!
از بس داد زده بودمو اسمشو صدا کرده بودم دگ صدام در نمیومد.
واقعا تا وقتی هوا روشن شه دنبالش گشتیم که کره خرو بالاخره تونستم بین درختا پیداش کنمو کت بسته برش گردوندم که قبل ازینکه رئیس بفهمه با معاون بردیمش اتاقش.
بقیشم سپردم به معاونو رفتم تو اتاق کپیدم!
از خستگی داشتم پر پر میشدم دگ.
از خواب که بیدار شدم دم ظهر بود.
دقیقا نمیدونستم باید چه غلطی کنم پس رفتم پیش معاون که نبود.
رامو کج کردم رفتم اتاق این کره خر که دیدم معاون داخله.
رفتم تکیه دادم به در ورودی.
وویون صداشو انداخته بود رو سرش ولی معاون صاف وایساده بود سرجاش.
واوو رباتی چیزیه؟ انگار نه انگار اصلا نخوابیده!!
معاون:همین که گفتم. ازین به بعد شامتونو همینجا داخل اتاق میخورید. همراهتونم عوض میکنم.
وویون:نهههههه!!!
معاون:متاسفانه با کاری که دیشب کردید حق انتخابو از خودتون گرفتید.
وویون:من میخوام برگردم خونمون!
معاون:خونتون به اندازه کافی امن نیست.
وویون:مگه اینجا هست؟ به راحتی از جلو نگهبانا رد شدمو رفتم بیرون!!!
معاون:همه نگهبانا رو عوض کردم، دوباره این اتفاق نمیوفته.
وویون:حق ندارید منو اینجا زندانی کنید.
معاون:ولی انگار چاره‌ای نیست.
آه بیخیال واسه چی انقد با این عطیقه چونه میزنی؟ یه دونه بزن تو سرش دهنشو ببنده دگ!
وویون:واسه چی داری جونگهانو ازم میگیری!؟ فک میکنی همدستمه؟ اون فراریم نداد.
امممم... الان از من دفاع کرد؟ خواست بهم...کمک کنه؟؟؟
معاون:میدونم ولی به نظرم زیادی بهتون بی توجه بوده که متوجه نشده چه افکاری توی سرتون بوده. این دفعه کسی میاد که شیش دنگ حواسش بهتون باشه. امنیت شما مهم ترین چیزه.
وویون:نمیخواااااام!
شروع کرد شکستن وسایل.
وویون:من جونگهانو میخوام!
چقد خوشالم که منو نمیبینن.
معاون از اتاق اومد بیرون که منو دید.
درو پشت سرش قفل کرد که وویون داشت میکوبید به در.
معاون:الان تایم استراحتته، اینجا چیکار میکنی؟
چرا مثه همیشه شاکی نیس؟
جونگهان:اومدم بهش سر بزنم. مطمئن نبودم دوباره تو اتاقش باشه.
معاون:دگ نمیتونه فرار کنه.
جونگهان:شنیدم یکیو جایگزینم کردی.
سرشو تکون داد.
جونگهان:داری از گروهت میندازیم بیرون؟
معاون:نه.
جونگهان:پس چی؟
معاون:قراره کارتو شروع کنی، به عنوان عضو گروهم.
ابرو انداختم بالا
معاون:فردا ساعت ۹ سالن باش.
گفتو رد شدو رفت.
چیشد؟ چرا متحول شده؟
روز بعد سر ساعت۹ رفتم سالن تمرین زیرگروها که یه پسر قد بلندی اونجا بود.
هممم.
شروع کردم سروصدا کردن ولی جالب بود همشون آدمای نرمالی بودن:/
باهاشون دوست شدم حتی:/
تازه فهمیدم معاون مثه بقیه لیدرا خیلی بالا سر اعضای گروهش نیست در نتیجه این پسر قد بلنده که اسمش دوکیومه بیشتر کارا رو جای اون انجام میده.
خیلی طول نکشید که معلوم شد چقدر اختلاف سطح بینمونه و من اصلا نمیتونستم باهاشون تمرین کنم جز بخش تیراندازیو.
دوکیوم بهم گفت حالا که خوش شانسمو توی اونیکی ساختمونم سعی کنم هرروز از باشگاهش استفاده کنم تا بتونم به سطح بقیه برسم.
تموم که شد داشتم میرفتم سمت ساختمون خوابگاه خودمون که با صدای یکی فریاد زدمو از جا پریدم.
برگشتم سمتش.
جونگهان:یااااا!
جاشوا:عضو ترسو تو تیممون نداشتیم که انگار پیدا کردیم.
جونگهان:تو این تاریکی عین خفاش شب کمین کردی بعد به من میگی ترسو؟ شوخیت گرفته باهام؟!
جاشوا:خب روز اولت چطور بود؟
چپ چپ نگاش کردم.
جونگهان:متاسفانه اعضای گروهت مثه خودت باهام خصومت شخصی نداشتن پس خوب بود.
سرشو تکون داد.
جاشوا:تمریناتتو باهاشون شروع کن.
نمیگفتیم میکردم‌.
جونگهان:هنوز مناسب تمرین باهاشون نیستم.
جاشوا:آره خب.
آره خب؟؟؟
داره مسخرم میکنه؟؟
آه ولش کن خسته‌تر ازین حرفام امروز.
جونگهان:هوشی منتظرمه.
گفتمو رفتم داخل سمت آسانسور.
شب بعد رفتم داخل سالن تمرین.
واوو سالن تمرین اینا با سالن تمرین زیرگروها خیلییی متفاوته!
رفتم داخل که مینگیو رو دیدم داشت هالتر میزد و... پس تو وونویی؟ اونم داشت تمرین میکرد یه گوشه.
رفتم دم گوشش داد زدم که از جا پرید ولی وونو برنگشت نگاهمون کنه.
پس داری سعی میکنی نرمال باشی آقای وونو، نه؟ مثلا حواست بهمون نیست درحالی که شیش دنگ حواست اینجاس.
پیش خودم خندیدم.
مینگیو:آه تو اینجا چیکار میکنی؟
همچنان به هالتر زدنش ادامه داد.
جونگهان:اومدم ورزش.
پوزخند زد.
جونگهان:کوفت
مینگیو:هاع؟
جونگهان:شام امشبو میگم، کوفته برنجی بود.
هالترو گذاشت کنار.
مینگیو:خیله خب دگ برو ورزشتو بکن ور دل من چیکار داری؟
جونگهان:من بلد نیستم.
مینگیو:مشکل خودته برو از لیدرت بپرس.
جونگهان:تو بهم یاد بده.
مینگیو:به من چه؟
شروع کرد شنا زدن که منم چهارزانو نشستم پشتش ولی انگار نه انگار!
جونگهان:یعنی چی به من چه؟ یه ذره حس انسان دوستانه نداری؟
مینگیو:ندارم.
جونگهان:غلط کردی.
مینگیو:هاع؟؟
جونگهان:میگم مسیر غلطیو پیشه کردی... خب حالا میشی مربیم؟
مینگیو:گفتم که نه!
جونگهان:خیله خب پس منم میرم به همه میگم تو و این یکی لیدره باهم سرو سری دارید!
بلند شدمو رفتم سمت در ورودی که دویید دنبالمو دستمو کشید که نزدیک بود دستم کنده شه!!!
مینگیو:...تو از کجا میدونی؟!
جونگهان:هاها همین الان اعتراف کردیییی
به وونو نگاه کردم که با حرص سرشو انداخته بود پایین و از مینگیو پاک ناامید شده بود‌.
خندیدم
جونگهان:بعدشم من همه چیزو میدونم! خب معامله میکنی یا برم بگم؟
با حرص نفسشو بیرون فرستاد.
مینگیو:من زیر بار حرف زور نمیرم.
جونگهان:آخ جووون اینجوری من بیشتر دوست دارممممم.
رفتم سمت در که صدای وونو رو شنیدم.
وونو:مینگیو.
اون... ترسناک به نظر میاد.
تاحالا از شنیدن صدای یه نفر...خشکم نزده بود!
صداش آروم اما مطمئن بود. با اینکه فقط خیلی نرمال اسم مینگیو رو صدا کرده بود ولی کم مونده بود من این وسط بگم غلط کردم!
مینگیو:هوووف بهت برنامه میدم از روش پیش برو.
جونگهان این فرصت طلایی توعه. حالا که وونو طرف توعه باید پادشاهی کنی!
جونگهان:خودتم بالا سرم میمونی!
مینگیو:من چقد جون دارم روزا با بقیه سروکله بزنم شبا با تو؟
جونگهان:خب راحت بگو معامله نمیکنم چرا وقت منو میگیری؟
دوباره خواستم برم که نذاشت.
مینگیو:آه! هرشب ساعت ۹ اینجا باش،همزمان که خودم تمرین میکنم حواسم به توعم هست.
خندیدمو زدم پشتش.
جونگهان:آفرین پسر خوب. دیدی چه قشنگ معاملمون میشه؟؟ حالام من میرم شما دوتا راحتتتتت از تایمتون لذت ببریددددد.
یه هفته‌ی اول هم اونو پیر کردم هم خودم پیر شدم ولی راه افتادم.
بهم گفت بدنم خیلی ضعیفه و خیلی باید با احتیاط بیشتری پیش برم از طرفی خودشم حواسش بهم بود چون یه جا نزدیک بود وزنه بیوفته رو پام!
یه روز که قرار بود خودم تنها تمرین کنم دیدم یه نفر دگ هم اومده تو باشگاه.
وقتی برگشت دیدم معاونه...

Shall we play?Where stories live. Discover now