part14

70 14 20
                                    

جاشوا:خب؟جونگهان:سعی کن مثه یه لیدر رفتار کنی!بهش پریدم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جاشوا:خب؟
جونگهان:سعی کن مثه یه لیدر رفتار کنی!
بهش پریدم.
جاشوا:الان که سر کار نیستیم.
بهم نزدیکتر شد.
جاشوا:الان من جاشوام، تو جونگهانی.
لبخند زدم.
همممم شاید با تو زودتر از رئیس به نتیجه برسم؟
تو جسورتر ازونی.
دستمو حلقه کردم دور گردنشو سرشو نزدیکتر کردم و الان لبامون فقط ۵سانت از هم فاصله داشت.
جونگهان:بدردت نمیخورم، من گی نیستم.
جاشوا:مگه من هستم؟
خندیدم.
جونگهان:پس داری چیکار میکنی؟
جاشوا:با تو همراهی میکنم. تو این بازیو شروع کردی.
جونگهان:خوبه.
لباشو بوسیدم که همراهیم کرد. درسته ما یه بار همو بوسیده بودیم ولی اون اصلا حسابم نبود. اما حالا... ببینیم کی زودتر کم میاره.
برعکس ظاهرو رفتار خشنش خیلی حرکاتش نرم و ملایم بود.
اون با تجربه‌تر از منه.
گردنمو بوسید.
واوو این..حس خوبی بم میده...
دلم نمیخواد متوقفش کنم.
انگشتامو بردم لای موهاش.
اره اعتراف میکنم دلم میخواست کل شبو باهاش باشم اگه تلفن کوفتیش زنگ نمیزد!
کلافه ازم فاصله گرفت ولی یه بوسه ریز رو لبام گذاشتو بعد ازم فاصله گرفت که یه لبخند کوچیک اومد رو لبم.
کتشو از رو زمین برداشت که منم پاشودم نشستم رو تخت.
از صدای بلندی که تو کل اتاق پیچید فهمیدم هوشیه.
اونم بم نگاه کرد که خندیدم.
یه لبخند جذاب..یا شایدم الان به نظر من جذاب زد.
جاشوا:بگو هوشی.
هوشی:شواااا، فک کنم پسر دیوونهه جونگهانو کشته!
جاشوا:چرا؟
هوشی:تا الان باید برمیگشت ولی نیومده.
جاشوا:پیش منه.
هوشی:......
بیصدا خندیدمو به جوشوجی نزدیکتر شدمو گوشمو چسبوندم به تلفن که اون یکی دستشو گذاشت پشت کمرمو منو چسبوند به خودش.
هوشی:هاع؟
ازش فاصله گرفتم که جوشوجیم خندیدو منو نشوند رو پاش.
جاشوا:امشبو بهم قرضش بده.
هوشی:هیهیهیهییییییی خوش بگذره، ولی خیلی بهش سخت نگیر!!!!
جاشوا:باشه، خیلییی سخت نمیگیرم.
تلفنو قطع کردو بهم نگاه کرد.
جاشوا:طرفدار پیدا کردی.
یه لبخند حرص درارو مغرور زدم.
دستاشو دور کمرم حلقه کرد.
جونگهان:باید برگردم اتاقم.
جاشوا:تختم برا دو نفر جا داره، توعم امشبو میمونی.
دستمو کشیدم لای موهاش.
جونگهان:موهاتو کوتاه کردی!
جاشوا:مگه این دستوری نبود که دادی؟
جونگهان:یاااا خوب لاس میزنیا=)
جاشوا:ولی برعکس تو با همه لاس نمیزنم.
خندیدمو زبونمو اوردم بیرون.
جاشوا:چشمات خیلی خستن. اذیتت میکنه نه؟
جونگهان:از پسش برمیام.
جاشوا:لازم نیست به هر سازش برقصی. خیلی بهش اهمیت نده.
واقعا..نگرانمه؟
چرا شبیه چیزی که تا الان به نظر میومد نیس؟
دستامو گذاشتم رو سینش.
نمیدونستم چی بگم یا اصلا باید چیزی بگم یا نه؟
فقط دلم میخواست ببوسمش.
درسته، چیزی درونم تغییر کرده و الان مطمئن نیستم رفتم سراغ رئیس چون طعمه آسون‌تری بود یا فقط حرصم گرفته بود ازینکه بیخبر یهو پاشود رفت.
جونگهان:چرا بهم نگفتی میری مسافرت؟
جاشوا:اومدم دم اتاقت ولی هوشی درو باز کردو گفت خوابی. منم نمیخواستم بیدارت کنم، از طرفی تایم نداشتم منتظرت بمونم. باید سریع میرفتم.
سرمو تکون دادم.
جاشوا:سر این..انقد باهام سنگین شدی نه؟
جونگهان:راستش...نمیدونم.
حقیقتو بهش گفتم.
جاشوا:دفعه بعد میبرمت.
سرمو تکون دادم اما رومو کرده بودم اونور.
جاشوا:جونگهان.
بهش نگاه کردم.
جاشوا:آه، خوابت میاد مگه نه؟
جونگهان:نه...
دستشو کشید رو گونم.
جاشوا:اشکال نداره، یه روز دگ به بقیه کارامون میرسیم.
لبخند زد.
سرمو تکون دادم.
واقعا به زور چشمامو باز نگه داشته بودم.
رفتم رو تخت نشستم.
جونگهان:همون پیرهن مردونه سفیدتو بپوش.
خندید.
جاشوا:باشه.
رفت سمت کمدش که قطعا کمد مخفی داخلش بود و این لباسا برا ظاهرسازی بود.
اومد سمتم.
جاشوا:این مشکیه همونه، بپوشش.
جونگهان:داریم کاپلی ست میکنیم؟
جاشوا:پاشو.
کتمو دراوردم انداختم رو صندلی پیراهن مردونمم دراوردم که پررو پررو زل زده بود بهم.
منم در کمال آرامش لباسایی که داده بودو پوشیدمو رفتم جلوش ایستادم.
جونگهان:میدونم خیلی خیره کنندم ولی خوابم میاد.
دکمه‌های پیراهن مردونشو باز کردمو از تنش دراوردم.
چشمم به زخمش افتاد که کامل جوش خورده بود اما جاش معلوم بود.
دستمو کشیدم روش.
اونم موهامو کنار زدو به جای بخیه‌ها نگاه کرد.
جاشوا:انگار به جز لباسامون یه چیز ست دیگه ام داریم!
پیشونیمو بوسید.
لباساشو پوشیدو بردتم سمت تخت.
جونگهان:من میخوام اینور بخوابم.
جاشوا:با..
جونگهان:نه اینور! ولی تو اتاق خودمون اونور میخوابم.. پس همونور!
رفتم سمت چپ تخت خوابیدمو منتظر شدم بیاد ولی خوابم برد.
صبح از خواب بیدار شدم دیدم هنوز خوابه.
لازمه پاشم یه سرو گوشی آب بدم؟
خواستم از جام بلند شم که لباسمو از پشت گرفتو کشید.
جاشوا:کجا بسلامتی؟
جونگهان:صبونه و سرکار.
جاشوا:آها بعد یادت رفته دیشب چه برنامه‌هایی داشتیم؟
جونگهان:چه برنامه‌هایی؟
جاشوا:عه؟ الان بهت یاداوری میکنم.
دکمه‌های پیرهن نازک مشکیمو باز میکرد که منم میخندیدمو سعی میکردم فرار کنم ولی نمیذاشتو قشنگ باهم درگیر بودیم.
جونگهان:خب گوش کن یه لحظه بهم.
جاشوا:بعدا.
جونگهان:نه وایسااااا.
جفت دستاشو گرفتم که نگاهم کرد.
دیدم تعادل نداره که سریع پرتش کردم رو تختو پاشودم.
جاشوا:جونگهان، میدونی که شانسی برا فرار نداری.
جونگهان:مگه خدا شبو ازمون گرفته؟ الان میخوام برم پیش اون وویون وحشی میخوای درب داغون برم؟!
نشست رو تختو بهم نگاه کرد.
جاشوا:خیله خب.
درسته، اون دربارم کنجکاوه و از لحاظ جنسی بهم جذب شده وگرنه حسی بهم نداره که بخواد پیشش بمونمو فلان که اینم کارو آسونتر میکنه خوشبختانه.
لباسامو پوشیدمو رفتم پیش هوشی عوضی که یه جور رفتار میکرد انگار ما تا خود صبح سکس داشتیم!!
رفتم پیش وویون.
جونگهان:صبونتو خوردی؟
وویون:اوهوم.
جونگهان:چته؟
وویون:تا کی قراره تو این خراب شده بمونم؟
جونگهان:منم مثه تو بیخبرم.
وویون:کمکم کن در برم، بیشتر از چیزی که فکرشو کنی بهت پول میدم! مگه واسه پول برا اینا کار نمیکنی؟ من هرچی بخوای بت میدم جونگهان!
جونگهان:کیشمیشم دم داره! مگه من همسن توعم بچه؟
وویون:حالا هرچی! قبوله؟
جونگهان:نه-_-
وویون:ااااااه. مشکلت چیه؟
جونگهان:تو یه شاهزاده فراموش شده‌ای! پولت کجا بود آخه؟! بعد کدوم گوری میخوای بری امن‌تر از اینجا؟
وویون:مسخرشو دراوردینا. کی با من کار داره آخه؟
جونگهان:خیلیا. از اطرافت خبر نداریا، ببین اوضاع چقد خطریه که تو همینجام افراد محدودی از وجودت خبر دارن کره خر-_-
اومد جلوم ایستاد.
وویون:یه رازیو میخوام بت بگم.
جونگهان:نمیخوام.من دهنم لقه‌ها...
وویون:گوش کن! دوست دخترم رفته فرانسه. منم میخوام برم پیشش، اصلا واسم مهم نیس بابام چه غلطایی میکنه...خواهش میکنم کمکم کن.
جونگهان:میفهمم چی میگی ولی من اینجا هیچکارم! اینجا قبل من لیدر داره، معاون داره، رئیس داره!
وویون:باشه همون پسره که همش کنارته رو صدا کن! خیله خب نمیذارید برم حداقل تلفنمو بم بدید یه زنگ بهش بزنم!
...آه این خیلی خرتر ازین حرفاس-_-
جونگهان:این چیزیه که میخوای؟
وویون:آره.
جونگهان:ازم نشنیده بگیر ولی جای تو بودم بهشون اعتماد نمیکردم.
این نصیحتو واقعا برادرانه بهش کردم ولی خب... گفتم که خره نمیفهمه!
وویون:دخالت نکنو برو بهش بگو.
جونگهان:خیله خب. اینکارو واست میکنم به یه شرط.
وویون:دگ اذیتت نمیکنم قول میدم.
سرمو تکون دادم.
جونگهان:از تصمیمت پشیمون نمیشی؟!
وویون:نه.
جونگهان:اوکی.
در اتاقشو قفل کردمو رفتم سمت اتاق جاشوا.
دوتا از بچه‌هامون جلو در اتاقش بودن که یکیشون رفت باهاش هماهنگ کنه تو این فرصتم با اون یکی داشتم حرف میزدمو مسخره بازی درمیاوردم.
+جونگهان، اجازه داد که بری.
جونگهان:اوکیییی.
بدون در زدن با همون لبخند رفتم داخل.
هوووو سرتو بلند کن دگ!
...نمیکنی؟؟؟
درو محکم گرفتم کوبیدم که با اخم نگام کرد ولی همچنان من لبخند داشتم.
جونگهان:آخخخخ از دستم در رفت. خوبید معاون؟
از جاش بلند شد.
جاشوا:زیادی بگو بخند میکنی!
اومد نزدیکم.
جونگهان:حسودیت شده؟
یه دستش تو جیب کتش بودو داشت با همون اخمش نگام میکرد.
جونگهان:به من چه همیشه اخم داری نمیشه دو کلام باهات حرف زد چه برسه شوخی؟!
جاشوا:نگفتم باهام شوخی کن، گفتم انقد با همه گرم نگیر.
جونگهان:نمیتونم مدلمه...
دستشو گذاشت رو گردنم.
با اینکه داشت تهدیدم میکرد ولی همزمان نوازشوار انگشتاشو حرکت میداد.
تک خنده زدم.
جونگهان:سعی میکنم سر سنگین باشم. خوبه؟
جاشوا:در طول روز هرچقدر که بخوای میتونی بتازونی چون با صبوری تحملت میکنم...
هلم دادو چسبوندتم به دیوار.
جاشوا:ولی شبا دگ حق اعتراضی نداری یون جونگهان!
فک کرده کم میارم؟ جدی؟
زبونمو کشیدم رو لباش که انتظار داشت بعدش ببوسمش ولی کشیدم عقب.
پوزخند زدو دستشو یکم با حرص فشار داد رو گلوم.
جاشوا:تو یه کلمه میشه توصیفت کرد"سرگرم کننده".
یه لبخند پیروزمندانه زدم.
جونگهان:نمیپرسی این موقع روز اینجا چیکار میکنم لیدری؟
لب پایینشو گاز گرفتو سرشو کرد تو گردنم.
جاشوا:لیدری؟ واقعا میخوای این بازیو شروع کنی؟ با اون زبون پرکارت تحریکم کنی بعد بدو بدو در بری مثه صبح؟
گردنمو گاز گرفت.
جونگهان:ازین به بعد با نیک نیم قراره صدات کنم پس بهش عادت کن.
زبونشو کشید رو گردنمو سمت لاله گوشم رفت که نفسم حبس شدو دستامو مشت کردم.
لعنتی. اون زیادی بلده!
جاشوا:خب بگو ببینم...واسه چی اومدی؟
تو گوشم زمزمه کرد.
اوه شت! بیشتر ازین نمیتونم تحمل کنم...
خواستم به عقب هلش بدم ولی انگار از اولم منتظر این لحظه بود.
جونگهان:داری...سختش میکنی!
واسه اولین بار خندید.
جاشوا:خودت بازیو شروع کردی.
به چهرش نگاه کردم.
بیخیال، واقعا خوشگله یا تو این وضع داره به چشمم خوشگل میاد؟
جاشوا:اونجوری مظلوم نگام نکن.
یه لبخند کج زدمو سرمو انداختم پایین که انگشتشو گذاشت زیر چونمو سرمو آورد بالا.
جاشوا:نگفتم روتو ازم بگیر.
جونگهان:داری چیکار میکنی؟
جاشوا:تایممو باهات میگذرونم، معلوم نیس؟
جونگهان:داری تلافی میکنی مگه نه؟ چون حسودیت شده داری تحریکم میکنی که جز تو کسیو نبینم؟
جاشوا:فک کن اره. مشکلی داری؟
جونگهان:نه. ولی بدون منم بلدما.
جاشوا:تهدیدم میکنی؟
جونگهان:فک کن اره. مشکلی داری؟
جاشوا:تچ! بچه پررو رو ببین. حرفای خودمو به خودم میگی؟!
به لباش خیره شدم.
اومد جلو و لب پایینمو گاز گرفت.
جاشوا:اینجوری نگام کنی تا شب صبر نمیکنما.
جونگهان:فک کردم میخوای ببوسیم!
صادقانه گفتم که خندید.
جاشوا:اگه ببوسمت شاید نتونم ازت جدا شم، اونوقت چیکار کنیم؟
جونگهان:بیا امتحانش کنیم.
بهش فرصتی ندادمو خودم شروع کردم بوسیدنش.
چرا انقد برات عطش دارم معاون؟
چرا داری دیوونم میکنی؟؟
با شنیدن صدای در به ناچار از هم فاصله گرفتیمو قبل ازینکه اجازه بده کسی بیاد سریع موهاشو براش مرتب کردم که خندش گرفتو مینگیو که اومد داخل این خندشو دید.
مینگیو:مزاحمتون شدم؟
جونگهان:آره=)
داشت میومد بزنتم که رفتم پشت جاشوا قایم شدم.
جاشوا:چیشده؟
مینگیو:با رئیس منتظرتیما.
جونگهان:با لیدر وونو سرگرم شو تا بیاد.
کوسن کوچیکی که رو کاناپه کنارش بودو پرت کرد سمتم که دوباره پشت جاشوا قایم شدم ولی دیدم جاشوام خندید.
از پشت دستامو گذاشتم رو شونه‌هاش و برا مینگیو مسخره بازی در میاوردم اونم حرص میخورد.
جاشوا:خیله خب زود میام.
مینگیو:این عطیقه که فرار نمیکنه، ۲۴ساعت ازت آویزونه دو دقیقه بیخیالش شو بیا کارامون عقب مونده!!
جاشوا:خیله خب دگ.
جونگهان:بای بای مینگیو.
خندیدم که مینگیو رفتو جاشوا برگشت سمتم .
با انگشتش یه تلنگر کوچولو زد به پیشونیم.
جونگهان:آییییییییی.
جاشوا:نمیتونی دو دقیقه اذیتش نکنی؟
جونگهان:اونجوری که خوش نمیگذره.
جاشوا:دیوونه. خب جدی بگو چیکارم داشتی، دیرم شده.
جونگهان:قضیه وویونه. میگه تلفنشو میخواد.
جاشوا:بگه، زیاد توجه نکن.
جونگهان:میگه فقط یه تماس میخواد بگیره. بعدش دگ مشکل سازی نمیکنه.
جاشوا:نمیشه.
جونگهان:منم بش همینو گفتم ولی گفت میخواد ببینتت.
جاشوا:منو واسه چی؟
شونه بالا انداختم.
جونگهان:گفت میخوام اونیو ببینم که تو همش کنارشی... فک کنم منظورش تو بودی دگ؟
پوزخند زدو سرشو تکون داد.
جاشوا:بریم ببینم دردش چیه.
پشت سرش راه افتادم.
قفل در اتاق وویونو باز کردم که رفت داخل.
وویون از جاش بلند شد.
توجهم به انتهای راهرو جلب شد.
انگار دوکیوم دنبالمون بود کل مسیرو!
صدای جاشوا رو شنیدم.
جاشوا:تلفنت دست من نیست که بهت پس بدم ولی میتونی با تلفن من یه زنگ بزنی.
دم در ایستاده بودمو تظاهر میکردم حواسم بهشونه ولی شیش دنگ پشت سرمو زیر نظر داشتم.
یعنی لو رفتم؟
نه...این مدت حتی پیش ورنونم نرفتم پس احتمال لو رفتنم خیلی کمه!
....قضیه چیه؟ جاشوا بم شک داره؟ بپا گذاشته برام؟
تو مغزم داشتم به تمام احتمالات ممکن فک میکردم که دیدم جاشوا از در بیرون اومد.
همون لحظه دوکیوم خودشو نشون دادو اومد سمتمون.
جاشوا گوشیشو داد به دوکیوم.
جاشوا:دختره رو پیداش کنو شرشو کم کن!
دوکیوم سر تکون دادو هردو رفتن.
با حرص پلکامو رو هم فشار دادم.
رفتم داخل اتاق که وویونو دیدم چقد خوشحال بود.
آه پسره‌ی احمق! بهت گفتم بهشون اعتماد نکن!

Shall we play?Where stories live. Discover now