part5

60 11 94
                                    

صبح روز بعد با هیجان از خواب بیدار شدم.
چقد دلم میخواد بدونم اونجا چجور جاییه!!
لباسایی که هوشی بم گفتو پوشیدم.
برعکس کل این دو ماه ایندفعه کتو شلوار پوشیدم!
بعد از صبونه راه افتادم دنبالش که بردتم به همون ساختمون.
هرچقدر نمای بیرونش معمولی بود داخلش مجلل!
میلیاردها میلیارد قیمت این مجسمه‌هایی بود که تو این خراب شده گذاشته بودن.
مجسمه فرشته؟
توی همچین جایی؟
اونم کاملا از طلا؟!
این روحیه لطیف مال کدومتونه دقیقا؟! -_-
ایستاد جلوی چندتا در.
هوشی:این اتاق رئیسه، این اتاق جاشواعه، اون یکیم حقیقتا نمیدونم. برو داخل اینجا.
به جای من در اتاق معاونو زد بعد درو باز کرد منو پرت کرد تو اتاقو درو بست.
به قیافه از خود راضی اون مردک که پشت میزش نشسته بود نگاه کردم‌.
جاشوا:مامانت رسوندت؟
سرش توی پرونده‌هاش بود.
اگه اشتباه نکنم هوشی گفت اون حسابدارم هست.
جونگهان:این یه سوال بود که جواب بدم یا فقط تیکه بود که نشنیده بگیرمش؟
جاشوا:نشنیده؟ جرعتشو داری؟
جونگهان:بیخیال ۷صبح صدام کردی که دعوا کنیم؟
جاشوا:تچ، کی بهت اجازه داده اینجوری باهام حرف بزنی؟
از جاش بلند شد.
جاشوا:فک کردی من هوشیم؟
جونگهان:اگه بودی که خیلی خوب میشد.
جاشوا:هنوزم دیر نشده که گروهتو عوض کنی...اووو صب کن به درد اونام نمیخوری!
باشه باشه تو خوبی.
رومو کردم اونور.
جاشوا:وقتی لیدرت باهات حرف میزنه نباید روتو کنی اونور‌.
جونگهان:شرمنده ویووی اتاقت جالبتر از حرفاته.
زل زد تو چشمام‌.
اون ترسناکه ولی من ازش نمیترسم.
تچ من لجنایی رو دیدم که شما بچه پولدارایی که با مامان باباتون قهر کردینو الان لات شدین در مقابلشون هیچی نیستین!
جاشوا:راه بیوفت.
جونگهان:کجا؟
جاشوا:مثه اینکه قوانینو بلد نیستی. امشب به هوشی بگو قوانینو بهت توضیح بده.
جونگهان:تو که الان جلومی شروع کن.
خون خونشو میخورد.
انگار تاحالا کسی بهش نگفته بالا چشمت ابروعه حتی!
جاشوا:قانون اول، هیچوقت سوال نمیپرسی فقط میگی چشم!
جونگهان:قانون دوم؟
جاشوا:بعد از گفتن چشم، اجرا میکنی.
گفتو رفت.
ایشششش.
راه افتادم دنبالش ولی وسط راه ایستادم این مجسمه طلا بدجوری رو مخمه... یعنی اصله؟
نه... ممکن نیس!
....هست؟
باید امتحانش کنم؟
همممم اون مرتیکه انقد عجله داشت که رفتو حالا من تو راهرو تنها بودم.
رفتم جلو و با دقت بیشتری بش نگاه کردم.
دستمو کشیدم روش.
اصلی؟
جلوتر رفتمو گازش گرفتم.
جاشوا:داری چه غلطی میکنی؟
تو اون وضعیت بهش نگاه کردم.
جاشوا:ندید بدیدی؟!
دندونامو از روش برداشتمو صاف ایستادم.
جونگهان:میخواستم مطمئن شم اصله.
جاشوا:شدی؟
جونگهان:آره
جاشوا:حالا راه بیوفت!
از در که اومدم بیرون رئیسو دیدم تو حیاط‌
اگه غلط نکنم بم لبخند زد؟
یاخدا این جماعت چشن؟ همشون خل و چلن هان؟
همه جور دیوونه‌ای بینشون هست والا!
رفتم دنبال این عطیقه.
جاشوا:رانندگی بلدی؟
جونگهان:نه.
دروغ گفتم. کی حوصله داره راننده شخصی تو بشه؟!
جاشوا:واقعا به هیچ درد نمیخوری! سوارشو.
سوار شدم که راه افتاد.
احتمال داره ببرتم یه گوشه سرمو ببره؟
دیدم یه ماشین دیگه هم راه افتاد دنبالمون.
دقیقا کجا داریم میریم؟
رسیدیم به یه..... قصر؟!
اوه شت من میدونم اینجا کجاس...
با دیدن پسر بچه رو به روم فکم باز موند.
جاشوا:دهنتو ببندو انقد ضایع نباش!
وقتی فهمیدم قضیه از چه قراره واقعا از تعجب مونده بودم.
تو این کشور چه خبره؟؟؟
قبلا خبر داشتم که ارتش با مافیا دست به یکی میکنه ولی الان... رئیس جمهور....پسرشو....فرستاد که مافیا ازش محافظت کنه؟!!
قضیه چیه؟؟؟
به مینگیویی که کنارم ایستاده بود نگاه کردم.
مطمئنن که فرستادن یه معاونو یه سرگروه واسه اسکورت پسر رئیس جمهور کافیه؟
رئیس جمهور دقیقا میخواد چه غلطی کنه که میترسیده پسرشو بکشن اونقدری که دست به دامن اینا شده؟؟؟
به بچه پولدار لوسی که جلوم بود نگاه کردم که داشت آدامسشو باد میکردو میترکوند.
اوه اوه ازیناس که تربیت درست و حسابی نداره...
چشمم به زیر تیشرت سفید نازکش خورد‌.
هاع؟ اینهمه میگن تتو تابوعه و برای خلافکاراس اونوقت این جوجه اینهمه تتو داره؟!
درسته خودمم خیر سرم موهامو رنگ کردما ولی رنگ موهای این...
قطعا ازین ضایع‌تر نمیتونست به همه بفهمونه کیه!
کلا شکل یه علامت سوال شده بودم که مینگیو محکم زد پشتم و نزدیک بود دو متر پرت شم اونورتر.
مینگیو:انقد ضایع نباش! سر هممونو به باد میدی!!!
یواشکی گفت که حالت چهرمو درست کردم.
حرفاشون که تموم شد این بچه پولدار همراه مینگیو اومدن سمت ماشین ما.
+منتظر چیی؟!
مینگیو:.....
+نمیخوای که دستمو به ماشین کثیف بزنم؟! درو باز کن برام.
مینگیو درو باز کرد که من تو روش بهش خندیدمو پشت سر این پسره سوار شدم که مینگیو کم مونده بود درو بشکنه بس که محکم کوبیدش>-<
حقتههههههههه اینهمه منو اذیت کردییییی! خوبت شد؟
خم شدم سمت این مردک.
جونگهان:جدن واسه همچین ماموریتی منو اوردی!؟
جاشوا:چیه؟ به خودت اعتماد نداری؟
جونگهان:مگه تو داری؟! منو به عنوان اولین ماموریتم اوردی دنبال این جوجه پولدار؟
بهم نگاه کرد.
جاشوا:منتظرم دست از پا خطا کنی تا زودتر بفرستمت اون دنیا بگم همش اتفاقی بود‌.
تچ!
چشم غره رفتمو صاف نشستم سرجام که حرکت کرد‌.
دو کلام نمیشه باهاش حرف زد بس که وحشیه!
پسر بچه فندکشو دراوردو سیگار کشیددددد!
من با دهن باز به این صحنه نگاه میکردم ولی اون دوتا به هیچ جاشون نبود.
بابا این بچساااا کسی نمیخواد بزنه تو گوشش بگه نکش؟ دوره زمونه عوض شده بخدا:/
وقتی برگشتیم یه راست رفتیم پیش رئیس که ببینه ایشون زنده از پیش ددیش اومده اینجا.
میدونستم این عوضی آخر زهرشو بهم میریزه که همینکارم کرد!
پیشنهاد داد من بشم بادیگارد این جوجه پولدار.
واسه اولین بار تو زندگیم میخواستم تمام ماموریتو همه چیزمو بزارم کنارو فقط بکشمش!
ولی خب چه فایده که اینکارو نکردمو شدم پرستار بچه!

واسه اولین بار تو زندگیم میخواستم تمام ماموریتو همه چیزمو بزارم کنارو فقط بکشمش!ولی خب چه فایده که اینکارو نکردمو شدم پرستار بچه!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

سلام کنید به شیطان کوچولومون؛) کسی که قراره نوبل بگیره بابت خون جونگهانو تو شیشه کردن😂

و عملا روزو شب برام نذاشت!
من فقط موقع خواب میتونستم ازین عطیقه جدا شمو برم بکپم پیش هوشی.
کل روز منو گیر اورده بودو ازونجایی که ازم خوشش نمیومد پدرمو درمیاوردو منم هیچی نمیتونستم بهش بگم!!!
هربار از غذا ایراد میگرفت که مجبور بودم برم عوضش کنم، هرشب مست میکرد جوجه ۱۸ساله! حتما باید انلاین بازی میکرد جوری که رئیس مینگهائو رو مجبور کرد تو پایگاهش به این یه پی سی بده تا هر غلطی که میخواد کنه!
هر ۶ساعت یه بار یه لباس جدیدو تمیز میپوشید، هرروز باید بستنی میخورد، و از همه بدتر هربار که بازیو میباخت یه کیبورد میشکوند!
کمرم رگ به رگ شده بود بس که دکمه‌های کنده شده کیبورد با جارو جمع کرده بودم!
اگه دستم باز بود ادبش میکردم!
۳هفته تحملش کردم که دگ منفجر شدم.
رفتم ساختمون اصلی که مال رئیس بود و بدون در زدن رفتم اتاقش که نشسته بودو طبق معمول سرش با برگه‌هاش مشغول بود.
دستامو کوبیدم روی میزش که بالاخره سرشو بالا اوردو نگام کرد.
جونگهان:قبوله، حالمو گرفتی!! مگه این چیزی نبود که میخواستی؟ هان؟ موفق شدی دگ! من کم اوردم! من یک لحظه دگ اون پسرره رو ببینم همون صندلیو تو سرش خورد میکنم!!!
پوزخند زد.
جاشوا:اون موقع که بلبل زبونی میکردی باید به اینجاش فکر میکردی!
نفسمو با حرص دادم بیرون.
جاشوا:دوتا آپشن داری: تحمل میکنی یا گورتو گم میکنی.
خندیدم.
جونگهان:عه؟ میخوای سختش کنیم؟
شونه بالا انداخت.
جاشوا:هرجور راحتی.
جونگهان:چالشو قبول میکنم.
با لبخند از میزش فاصله گرفتمو ازونجا اومدم بیرون.
حالا نوبت منه.
___________
ای خدا بگید که این عشق منو میشناسیددددد پسر کوچولوی منوووو😍😭

Shall we play?Where stories live. Discover now