Part☆5

214 43 36
                                    

حالا یک هفته ایی از اون شب پر ماجرا میگذشت.

در واقع دو روز بعد از خرابی کامل سیستم های گرمایشی خونه یونگی و جیمین، یکی از دوست های تهیونگ که تعمیر کار ماهری بود،به خوبی همه چیز رو درست کرده بود و حتی سری هم به طبقه بالا زده بود و اونجارو هم چک کرده بود.

اما موقعی که میخواست خونرو ترک کنه به یونگی و تهیونگ توضیح داد که چطور زیر بنایِ این خونه داغون شده و انگار هزینه کردن بیشتر براش ارزشی نداره.

اون چهار نفر هم بعد از جلسه کوچیکی تو خونه یونگی و جیمین،با حضور پر از شیطنت جونگکوک به این نتیجه رسیدن که فعلا چاره ایی جز موندن تو این خونه ندارن و با کمی برسی وضعیت پس انداز و حقوق ماهینشون ترجیح دادن باز هم به زندگی در همین ساختمون نسبتا داغون ادامه بدن.

از هر جانبی هم که نگاه میکردن تویِ این زمستون که هر روزش پر بارش بود،موقع پیدا کردن خونه و جابجایی نبود...و درواقع اصلا پول کافی برای اینکار وجود نداشت.

از طرفی هم جونگکوک به این محله و آدماش عادت کرده بود ،هم فروشنده ها و ساکنان اون محله حالا مثل یک مراقب برای جونگکوک بودن و تهیونگ به هیچ وجه نمیخواست دوباره به اول این پروسه سخت برگرده!

جونگکوک همینطور که یه دستش رو داخل پیراهنش انداخته بود به سرعت کنار تهیونگی نشست که با عینکی با فریم مشکی غرق نگاه کردن به داخل لپ تاپش بود.

+بیبی...بازم گره خورده!

تهیونگ "هومی" گفت و موس رو جابجا کرد تا باقیِ داده های جدول رو ببینه. فقط چند روز حساب هارو چک نکرده بود و الان انگار همه چیز جدید بنظر میرسید، از طرفی وقت تحویل فایل محاسبه شده فقط تا غروب امروز بود.

درواقع تهیونگ این کار رو مدیون اثبات خودش به بهترین نحو،به مدیر شرکت بیمه ایی بود که در اون کار میکرد.

اگر مدیر "لی" از وضعیت زندگی و شرایط پسر و همچنین مهارت و اطمینانی که در حساب داری داشت،با خبر نمیشد، تهیونگ باید برای همیشه قید کار کردن با این درامد و کاری مربوط به رشته تحصیلش رو میزد.

اما انگار شانس باهاش یار بود و مردی فهمیده به پستش خورده بود، که اجازه داده بود تهیونگ به صورت غیر حضوری و از خونه فایل های محاسباتی رو کامل کنه و بفرسته و جز برای شرایط ضروری سرِ پستش حاضر نشه.

البته این مسئله باعث شده بود تهیونگ مقداری حقوقش پایین تر از اونچه باید باشه، اما به بودن و مراقبت از جونگکوک می ارزید.

جیمین شاغل پاره وقت بود و تو کتاب خونه ایی همون حوالی کار میکرد و یونگی هم که از صبح تا غروب سر کار بود.
جین دانشجو بود و در کنارش توی یه فروشگاه زنجیره ایی کار میکرد و نامجون که علاوه بر مشغله های قبلیش الان دانشگاه هم میرفت.

𝐥𝐨𝐯𝐞𝐝 |جڱرڴۉشۂ(𝐯𝐤𝐨𝐨𝐤)Where stories live. Discover now