+داری لباس میپوشی؟
جونگکوک همینطور که به بستنی قیفی درون دستش لیس میزد و تقریبا تا زیر بینیش،با بستنی شیرین و کاکائویی رنگ شده بود...به کمد گوشه اتاق تکیه زده بود و با موهای بهم ریخته، خودش رو رفت و برگشتی به کمد میکشید و با دقت به قسمت های آب شده لیس میزد تا نریزه.
تهیونگ که به سرعت لباس هاش رو روی تخت ریخته بود تا اون ها رو بپوشه و از پله های بالکن به سمت بیرون بره تا پسر رو متوجه خودش نکنه، شک زده به عقب برگشت و پسرش رو منتظر جواب دید.
_جگرگوشه...مگه فیلم نمیدیدی؟
درواقع تهیونگ به جیمین گفته بود که میخواد سری به مطب دکتر بزنه و نمیخواد پسر کوچیکتر رو همراه خودش ببره،پس نیاز داشت اون رو سرگرم کنه تا خودش به سرعت در بره. منتها دور زدن جونگکوک و پنهانی بیرون رفتن اون قدر ها هم ساده نبود.
جونگکوک که معمولا به راحتی با جیمین جور بود و وقتی با اون سرگرم میشد کمی کمتر از قبل سراغ مرد رو میگرفت، اینبار انگار حتی قصد روشن کردن دستگاه بازی رو نداشت و بعد از حمامی که با تهیونگ داشت...به اصرار هاش مبنی بر اینکه کمی بخوابه گوش نداده بود و درست وقتی که جیمین فکر کرده بود میتونه با فیلم مورد علاقه پسر ،گولش بزنه...خودش خوابش برده بود و جونگکوک هم اول سراغ یخچال رفته بود و بستنی بزرگی رو لیس میزد و درست مچ مرد رو زمانی که اون هم فکر میکرد موفق شده،گرفت!
+قبلا دیدمش
و بعد از گاز آخرش به قیف خوشمزه بستنی،بیخیال زمزمه کرد
+ منم میام
تهیونگ سعی کرد بی اهمیتی رو امتحان کنه تا پسر شک نکنه و یا بلکه برگرده و کنار جیمین فیلمش رو ببینه،بی خبر از اینکه جیمین خوابه!
_برو و ادامه فیلمت رو ببین...جیمین رو تنها گذاشتی؟
و خم شد و پوشه آزمایش هاش رو که اون هارم با هزار بدبختی و پنهانکاری از پسر داده بود، زیر لباساش پنهان کرد و بعد همه رو از روی تخت جمع کرد
اما قفل شدن دستای پسر دور کمرش و به محض اون کشیده شدن لب های آغشته به بستنی پسر به پشت شونش باعث شد،بایسته و با لبخند کمرنگی از عادت همیشگی پسر از کناره به صورتش نگاه کنه
_بازم لب هات رو با پشت من تمیز کردی ؟
+جیمینی خوابیده...منم میام
تهیونگ نفس کلافه ایی کشید و همین طور که از پشت بین دست های پسر قفل شده بوده،با آرامش ادامه داد
_جایی نمیرم که بخوای دنبالم بیای جگرگوشه
و بعد سعی کرد دست های پسر رو جدا کنه و به سمتش برگرده،اما انگار جونگکوک اجازه این کار رو نمیداد و بیشتر فشارش میداد،انگار اون هم عصبی شده بود
![](https://img.wattpad.com/cover/362830232-288-k366605.jpg)
YOU ARE READING
𝐥𝐨𝐯𝐞𝐝 |جڱرڴۉشۂ(𝐯𝐤𝐨𝐨𝐤)
Fanfiction_اگه دیدی اینطور اینجا افتادم چیکار میکنی؟ با چهره متمرکزی دوباره آدامسشو جوید و نگاش کرد؛ به معنی اینکه یادش نمیاد سرشو به طرفین تکون داد مرد بزرگتر دو دستشو که رو سینش قرار گرفته بودن به آرومی بوسید _میری پایین به؟ +میرم پایین به جیمینی خبر میدم! ...