یک ساعتی از رسیدن تهیونگ به خونه میگذشت، اما درست بعد از بالا اومدن چند پله ...این جونگکوک بود که با سرعت بالایی خودش رو به اتاق رسونده بود و در رو محکم بسته بود...از سایه زیر در هم مشخص بود پشت در نشسته و بهش تکیه زده.
جیمین با تعجب میز غذا خوری وسط آشپز خونه رو دور زد، سمت در اتاق رفت و چند باری دستگیره رو بالا و پایین کرد
=جونگکوکی؟!
پسر جوابی نداد
=چیشد یهو،مگه تا الان منتظر رسیدن تهیونگ نبودی...چرا در رو بستی؟
جیمین با سکوت دوباره پسر نگاه سوالی به یونگی انداخت
اون هم آروم زمزمه کرد
×احتمالا قهره
و بعد شونه ایی بالا انداخت این بار اون پسر رو صدا زد
_کجا رفت؟
تهیونگ خسته از بالا اومدن همون چند پله زمزمه کرد و بدون در آوردن پالتو بلندش...گوشی و پوشه آزمایش ها رو،روی اپن گذاشت
جیمین دست به کمر به اتاق اشاره کرد
=فکر کنم منت کشی سختی در انتظارته
و بعد ابرویی بالا انداخت، اما با دیدن حالت فرو ریخته صورت مرد...لبخندش جمع شد
تهیونگ حتی از زمانی که خونه رو ترک کرده بود هم داغون تر بنظر میرسید و انگار حتی مسکنی هم دریافت نکرده بود
=هِی...خوبی؟ ببینم دکتر امروز مسکنی چیزی بهت نداد؟...رنگت پریده
یونگی که همچنان مشغول متقاعد کردن پسر بود که در رو باز کنه بین حرف جیمین پرید و کمی نگران ادامه داد
×با من حرف نمیزنه...بلایی سر خودش نیاره!
تهیونگ که آشفته ،مونده بود باید جواب جیمین رو چی بده با حرف یونگی به خودش اومد و بدون ادامه به بحث قبلی به سمت دری رفت که میدونست پسرش پشتش نشسته و به پهنای صورت اشک میریزه
_جونگکوک
پسر جوابی نداد و تنها صدای آروم جرجر در بگوش رسید که به معنی جابجا شدن پسری بود که بهش تکیه زده
تهیونگ مجدد در زد و آب دهانش رو قورت داد تا صداش خسته بنظر نرسه
_عزیزم...در رو باز کن
تهیونگ نفس عمیقی کشید و چشم هاش رو چند ثانیه ایی بست...نیاز داشت لباس های راحتی بپوشه، نوشیدنی گرمی بخوره،پسرش رو ببوسه و احوالش رو بپرسه...و در نهایت به اونچه شنیده فقط کمی فکر کنه!
_جگرگوشه،میخوام در رو با یکم هول باز کنم
درواقع هر سه میدونستن ،در قفل نیست و فقط پسر خودش مانع باز شدنش شده و تنها بدنش پشت اون قرار گرفته،پس از هر هول دادن و فشاری بی خبر به در اجتناب میکردن.
![](https://img.wattpad.com/cover/362830232-288-k366605.jpg)
YOU ARE READING
𝐥𝐨𝐯𝐞𝐝 |جڱرڴۉشۂ(𝐯𝐤𝐨𝐨𝐤)
Fanfiction_اگه دیدی اینطور اینجا افتادم چیکار میکنی؟ با چهره متمرکزی دوباره آدامسشو جوید و نگاش کرد؛ به معنی اینکه یادش نمیاد سرشو به طرفین تکون داد مرد بزرگتر دو دستشو که رو سینش قرار گرفته بودن به آرومی بوسید _میری پایین به؟ +میرم پایین به جیمینی خبر میدم! ...