S2_Part 5

384 69 7
                                    

_ برو برام آب بیار

لیوان آب جلوش قرار گرفت و جیمین یا حرص از دست آلفا گرفت. از وقتی موضوع بارداری رو فهمیدن تا همین حالا جیمین مثل گرگ گرسنه فقط منتظر بوده تا جونگکوک خلاف چیزی که جیمین میخواد انجام بده تا مورد عنایت مشت ها و الفاظ رکیکش قرار بگیره.

البته که وقتی صبح، آلفا به اون شدت از اتاق دکتر فرار کرده بود، جیمین تنها کاری که تونسته بود بکنه، دویدن دنبالش بود تا یه کتک درست و حسابی مهمونش کنه.

اینجوری شد که کل مطب دکتر کانگ، شده بود صدای قدم های محکم از دویدن آلفا و امگا. آلفایی که با اون هیکل گندش در حال فرار از امگای باردارش بود و امگایی که با دکمه باز شلوارش، جوری دنبال جونگکوک میدوید که انگار مسابقه دو شرکت کرده بودن و زندگیشون به برنده شدن تو اون مسابقه بستگی داشت.

یه جوری کل مطب به اون دو تا خیره شده بودن که هر کس تازه وارد مطب میشد، فکر میکرد حتما در حال ضبط سریال جدیدی هستن و همه این آدما به عنوان سیاه لشکر وظیفه داشتن اون دو تا رو نگاه کنن و طبق دستور کارگردان هیچکس حق دخالت نداشت.

دکتر کانگ به وضعیت مطبش نگاه کلی انداخت و با لبخند زورکی که زد، به طرف جفت دردسر ساز رفت و امگا رو که خیلی وقت بود آلفا رو زیر مشت و لگدش گرفته بود، با ملایمت کنار زد و با گرفتن دست آلفا، کمک کرد تا بلند بشه.

بعد از تقریبا دو دقیقه طاقت فرسا برای آلفا و امگا، دکتر کانگ نگاه خیرش رو از دو نفر جلوش گرفت و با پوف بلندی که کشید سعی کرد خودشو آروم کنه و به سمت اتاقش حرکت کرد.

صد البته که اون جفتی که حالا اروم شده بودن مثل دو تا بچه خطاکار پشتش راه افتادن و حالا این دکتر کانگ بود که مثل ببر زخمی از لای دندوناش چفت شدش، دستور داد که برای فعلا از جلوی چشماش گم شن تا یه ذره بتونه خودشو جمع و جور کنه و اعصاب داغون شدش رو ریکاوری کنه.

و حالا امگا روی مبل تک نفره سلطنتی خونه جئون بزرگ نشسته بود و هر دو دقیقه یک بار دستور جدیدی صادر میکرد و منتظر کوچکترین حرکتی از جونگکوک بود که نارضایتیش رو نشون بده و جیمین دیگه قول نمی‌داد مثل توی مطب دکتر کانگ آروم بشه.

_ موچی خوشمزه من

جونگکوک با صدای آرومی سعی کرد جیمین رو با لقب هایی که دوست داشت صدا کنه و مقداری به جیمین نزدیک تر شد تا اگه کوچکترین حرکتی از جیمین دید، اونو تو بقلش قفلش کنه و خودشو از دست مشت های سنگین امگای سبکش، راحت کنه.

جیمین سرش رو خلاف جهت جونگکوک چرخوند و این سکوت، کوک رو مطمئن کرد که امگاش دیگه عصبی نیست و حالا باید بهش اطمینان میداد که مشکلی نیست و میتونن با هم از پیش بربیان.

_ آخه قشنگم چرا خودتو اذیت میکنی؟ هوم؟ ما یا هم از پسش بر میایم.

جیمین یه دونه تون فرنگی از ظرف تو بقلش تو دهنش گذاشت و دماغشو بالا کشید. با بغص یه دفعه ای که جایگزین عصبانیتش شده بود، سعی کرد توت فرنگی رو بجوه. اصلا چرا آنقدر غذا خوردن وقتی بغض کردی سخته؟؟؟؟

Destined love [kookmin]Where stories live. Discover now