دنبال کار

5.4K 361 11
                                    

zayn:
آه خسته شدم تا الان با لویی پنجاه تا دفتر زنگ زدیم که شاید من بتونم یه کار که مربوط به رشتم باشه پیدا کنم ولی هیچی به هیچی با صدای لویی از فکر در اومدم
لو. زی بیا یه شرکت ساختمون سازی پیدا کردم زده به نقشه کش نیاز داره تو ام که رشتت نقشه کشیه پس کونتو جمع کن پاشو بیا زنگ بزن ببین قبولت میکنن یا نه
زی. باشه
تلفن رو برداشتم شماره رو گرفتم بعد چند تا بوق صدای یه دختر تو گوشم پیچید
دختر. الو بفرمائید
زی. سلام شما آگهی داده بودید که به نقشه کش نیاز دارید واسه اون تماس گرفتم
دختر. آها بله خب فردا ساعت ده صبح واسه مصاحبه تشریف بیارید آدرس تو آگهی هست
زی. بله ممنونم خدافظ
دختر. خدا نگهدار
لو. چی شد زین؟
زی. هیچی گفت فردا بیا مصاحبه
لو. خو عنتر چرا انقد پوکر فیسی خوشحال باش
زی. خوشحالم فقط رسم درد میکنه
لو. زین تو اصلا واسه چی میخای کار کنی؟
زی. لویی من از بردفورد اومدم لندن که اینجا درس مو ادامه بدم کالج خرج داره من وقتی این خونه رو خریدم تقریبا همه سرمایم رفت و منم نمیخوام مامانمو تحت فشار بزارم تا برام پول بفرسته پس باید کارکنم تا خرج تحصیلم رو بدم
لو. ولی داداشم من که گفتم هروقت پول خواستی من هستم
زی. ممنونم لو ولی خودت میدونی من دوس دارم رو پای خودم وایسم
لو. آره آره میدونم
گفت و چشاشو چرخوند که خندیدم
....................................
با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم آه مگه ساعت چنده به ساعت نگاه کردم خب حالا تازه ساعت نه و بیست دیقس
چیییییییییییییییییییییی ؟؟؟؟؟ نه و بیست دیقه وای مصاحبه شرکت خدااااا سریع از جا پریدم رفتم دوش گرفتم موهامو خشک کردم وااااااااااااای حالا چی تنم کنم؟ نالیدم و سعی کردم بین شلوارام یکی که پاره نیست پیدا کنم آه لعنتی هیچ لباس رسمی ندارم یه شلوار جذب مشکی پوشیدم با یه تیشرت آستین بلند طوسی ساده آستین هامو زدم بالا تو آینه به خودم نگاه کردم یکم موهامو مرتب کردم گوشواره مشکی رو انداختم و از در زدم بیرون سوار ماشین لویی که ازش قرض گرفته بودم شدم و بعد تقریبا یه ربع جلو یه ساختمون بزرگ شرکت بودم به ساعت نگاه کردم دقیقا ده بود به سرعت رفتم بالا وقتی از آسانسور پیاده شدم یه در قهوه ای روبروم بود رفتم تو پشت میز یه دختر با موهای مشکی که فکر کنم منشی بود نشسته بود رفتم جلو
زی. سلام
منشی. سلام بفرمائید
زی. من برای مصاحبه اومدم
منشی. اسمتون ؟
زی. زین مالیک
منشی. سومین در اتاق رئیس برید داخل
زی. ممنون
منشی. خواهش میکنم
رفتم سمت در روش نوشته بود لیام پین نفس عمیق کشیدم در زدم بعد از شنیدن صدای بیا تو در رو باز کردم و رفتم داخل
یه مرد با کت اسپورت پشت میز بود و سرش تو یه سری برگه بود
زی. سلام
با شنیدن صدام سرشو بالا آورد صورتش جوون بود شاید چهار پنج سال ازم بزرگ تر بود
لی. سلام
گفت و بهم نگاه کرد از چشمام تا پاهام از نگاهش اصلا خوشم نیومد نگاهش خریدارانه بود انگار داره به جنده تو کلاب نگاه میکنه
........................
Liam
تا سرمو بالا گرفتم نفسم برید یه لحظه شک کردم که این واسه استخدام اومده این پسره باید پورن استار میشد خوب بهش نگاه کردم یه پسر حدودا بیست ساله لاغر با قد تقریبا روبه بلند چشمای درشت طلایی کاراملی که هر چشمی رو خیره میکرد مژه های بلند بینی صاف که یه حلقه توش بود لبهای صورتی و به شدت خواستنی گوشواره های سیاه دستاش که تا آرنج معلوم بود پر از تتو بود تیشرت جذب طوسی شلوار خیلییی تنگ مشکی و در یک کلمه خیلی هات با صدای صندلی که کشیده شد به خودم اومدم دیدم روبروم نشسته و داره با حرص نگاه میکنه سعی کردم بروی خودم نیارم که داشتم دیدش میزدم شروع کردم به حرف زدن
لی. خوب اقای؟
زی. زین مالیک
لی. خوب میتونم کارهاتون رو ببینم
زی. بله حتما
و چند تا از نقشه هایی که کشیده بود رو جلویم گذاشت کارش واقعا عالی بود البته  اگه خوبم نبود من از همچین پسر هاتی نمیگذشتم
ل. خوب اقای مالیک از فردا صبح میتونی کارتو شروع کنی
یه لبخند خوشگل زد و گفت: واقعا
لی. بله راستی چند سالته؟
زی. بیست
لی. فضولی نباشه ولی واسه چی میخوای تو این سن کار کنی ؟ یعنی منظورم اینه که فکر میکردم باید درس بخونی
زی. خوب من واسه اینکه خرج تحصیلم رو بدم مجبورم کار کنم حالا میتونم برم؟
لی. آره از فردا منتظرم
زی. خداحافظ
لی. خداحافظ

My LoveWhere stories live. Discover now