برده ی جنسی

2.9K 260 14
                                    

Zayn
با نوری که تو چشمام میزد اروم پلکامو از هم باز کردم خواستم تکون بخورم که دستی دورم محکم تر شد به خودم نگاه کردم کاملا لخت بودم به لیام نگاه کردم اونم لخت بود و دستاش دورم حلقه شده بود تازه یادم اومد دیشب تو مستی چه غلطی کردم البته فقط یه سری تصاویر محو تو ذهنم بود ولی درد تو پشتم برای تایید اون تصاویر کافی بود من که میدونستم اینجوری میشه پس چرا الان حالم انقدر بده؟ شاید چون تا اخرین لحظه امید داشتم پاکیمو از دست نمیدم هه پاکی نیشخندی به خودم زدم وقتی یادم اومد دیشب چجوری با رضایت کامل باکرگیم رو به این مرتیکه تقدیم کردم اشک تو چشمام جمع شد حس برده ای داشتم که ازش سواستفاده ی جنسی شده اره من از امروز شدم یه برده جنسی لیام از من استفاده کرد پس من دیگه ارزشی ندارم واسه چی جیغ و داد کنم من یه برده ی جنسی بی ارزشم به سمت لیام برگشتم تکون خورد و چشماشو باز کرد با بی تفاوتی و بی حسی تمام تو چشماش زل زدم
Liam
تو چشماش هیچ حسی نبود تعجب کردم توقع داستم الان داد بزنه و کلی فحشم بده ولی هیچی چشماش خالی از هر حسی بود

لی. نمی..نمیخوای..چیزی..بگی؟؟
زی.نه
خب اون واقعا فرق کرده لحنشم خیلی سرده انگار دیگه احساس زندگی نداره و این تن منو میلرزونه اومد بلند شه ولی نتونست تقریبا جیغ زد و دوباره افتاد رو تخت خب ما دیشب یه سکس تقریبا خشن داشتیم و طبیعیه که اون الان درد داشته باشه ولی من امشبم براش برنامه دارم شاید بهتره یه چیزی بخوره تا یکم حالش جا بیاد
لی. تا تو بری دوش بگیری منم برات صبحانت رو میارم
زی. باشه
Zayn
رفتم تو حموم خودمو شستم و بعد تقریبا یه ربع اومدم بیرون دیدم یه سینی صبحانه رو تخت ولی اصلا میل نداشتم فقط میخواستم بریمو مامان رو بیاریم از اون جهنم بیرون لیام اومد تو اتاق اونم موهاش خیس بود حتما تو اون یکی اتاق رفته حموم اصلا به من چه
لی. چرا نمیخوری پس؟؟
زی. نمیخوام فقط بریم مامانمو بیاریم سر حرفت هستی دیگه؟؟
لی. اره معلومه که هستم میریم مامانتو میاریم فقط یادته باهات صحبت کردم که بعد از ازادی مامانتم باید بیای پیشم
زی. اره اره باشه
لی. خب از لباسای من بردار بپوش لباسای خودت پاره س من تو ماشین منتظرتم
زی. باشه
لبخندی رو لبم ظاهر شد امروز بالاخره مامان ازاد میشه سریع یه دست از لباساشو پوشیدم خیلی گشاد بود  برام ولی مهم نبود دوییدم رفتم تو پارکینگ دیدم تو ماشینه سریع سوار شدم با دیدن لباسای گشادش تو تنم لبخند محوی زد راه افتاد بعد حدودا چهل دقیقه روبروی اداره پلیس بودیم لیام رفت رضایت داد تا وقتی که برگه ی لغو شکایت رو امضا کردم باورم نمیشد مامان قراره بیاد لیام گفت کار داره میخواد بره و خودم برم دنبال مامان منم یه ماشین گرفتم بعد نیم ساعت روبروی ساختمون زندان بودم رفتم تو هماهنگی کارا برای ازادی مامان ده دیقه طول کشید رفتم داخل تا مامانو بیارم نگهبان قبل اینکه در رو باز کنه گفت
نگ. امروز صبح دوباره حالش بد شد بردیمش بهداری دکتر گفت اگر حمله شدید تر بود امکان سکته ی مجدد وجود داشت و دلیل حمله عصبیشم عصبی بوده خیلی مراقبش باش
زی. باشه ممنون
خون جلوی چشمامو گرفته بود اینا همش تقصیره این لیام عوضیه بخاطر هوس بازیه خودش مامانو این تو نگه داشت اگه مامان چیزیش میشد چی برگشتم سمت در زندان مامان اومد بیرون رنگ و روش پریده بود ولی لبخندشو داشت دستاشو باز کرد و منو به اغوشش دعوت کرد محکم بغلش کردم چه قدر دلم براش تنگ شده بود کلی تو راه حرف زدیم مامانو رسوندم خونه ی خودش و من رفتم خونه ی خودم خوب شد با دنیا صحبت کردم خونه تو بردفورد رو فروخت اونا هم اومدن لندن وگرنه من چجوری میخواستم هی ازین شهر به اون شهر برم رسیدم خونه خودم رفتم تو و رو تختم دراز کشیدم با فکر نقشه یی که برای لیام کشیدم لبخند خبیثی روی لبم اومد دارم برات پین فردا بیچارت میکنم با همون لبخند و فکر به نقشم به خواب رفتم
......................................
سلاااام
بچه های خوبی بودید ووت دادید افرین امروز نمیخواستم بزارم به خاطر تولد لیام گذاشتم برای گذاشتن چپتر بعد ووت و کامنت این چپتر رو به چیزی که میخوام برسونید لطفا
ووت:13
کامنت: 10
بای
I love you

My LoveWhere stories live. Discover now