Liam
نور خورشید که تو چشمام میخورد باعث شد چشمام
رو باز کنم موهای زین تو صورتم رو قلقلک داد و
باعث شد لبخند بزنم موهاشو بوسیدم که تکون ارومی خورد
این پسر که الان بین بازو هام اروم نفس میکشه
جوری من رو عاشق و دیوونه ی خودش کرده که
نمیتونم حتی یه روز بدون نگاه کردن به چشمای
طلاییش زندگی کنم به ساعت نگاه کردم یازده و نیم
رو نشون میداد وقتشه دیگه زین رو بیدار کنم لبامو
به گوشش چسبوندم و اروم صداش کردم
ل. زینی
سرشو بیشتر به سینم فشار داد و چشماش رو باز
نکرد
دستمو رو گونش کشیدم
ل. بلند شو عشقم ساعت از یازده و نیمم گذشت
ز. هووووممم
و دوباره خوابید
رو پلکاش رو بوسیدم
ل. بیدار شو دیگه دلم برا چشمات تنگ شده خب
لبخند کوچولویی زد و اروم مژه هاش از هم باز شدن و من
اون چشمه ی عسلو دیدم لبخند بزرگی زدم و لبشو
که از دیشب کمی کبود بود و پف کرده بوسیدم
ل. صبحت بخیر زیبای خفته
ز. صبح بخیر لیوم
ل. پاشو بریم حموم بیب
ز. نع من تنها میرم تو ام تنها
ل. واسه چی ؟
ز. خب...خب من خجالت میکشم
و دستاشو رو چشماش گذاشتو گونه هاش رنگ گرفتن
بلند خندیدم
ل. بیبی تو دیشب زیر من ناله میکردی و اون وقت
الان از یه حموم دو نفره خجالت میکشی ؟
ز. اوهوم و نمیدونم چرا
ل. نمیخواد خجالت بکشی حالا هم دستاتو بردار
پیشیه من
دستاشو برداشت و خواست بلند شه که ناله ی ارومی کرد
و دوباره خوابید
ل. کمرت خیلی درد میکنه عزیزم ؟
ز. تقریبا
تو بغلم بلندش کردم و به سمت حموم رفتم رو صندلی
جلوی حموم رو صندلی نشوندمش رفتم وان رو پر
اب گرم کردم دوباره بلندش کردم و اروم تو وان
خوابوندمش و خودم پشتش نشستم شامپو ریختم تو
YOU ARE READING
My Love
Fanfictionلیام : من دوست دارم زین : شوخیه جالبی بود لیام : من شوخی نمیکنم تو چی ؟ زین : متاسفانه منم دوست دارم لیام : تا ابد دوست دارم عشق من (my love ) زین : منم دوست دارم عزیزم