اون ازم متنفره

2.3K 210 25
                                    

داستان از نگاه سوم شخص

هری بعد از ده بار زنگ زدن به لیام با نگرانی لباس

پوشید به سمت خونه ی لیام حرکت کرد بعد حدودا

ده دقیقه به خونه ی لیام رسید چند بار در زد ولی

جوابی نگرفت پس محکم تر در زد بعد چند ثانیه

در به ارومی باز شد و با باز شدن در چشمای هری

تا اخرین حد ممکن گشاد شد اون شخصی که در رو

باز کرده بود لیام بود اما نه اون لیامه همیشگی

لیامی که هری میشناخت یه مرد مقتدر و همیشه

محکم و اراسته بود اما اون کسی که الان روبروش

قرار داشت با موهای بهم و بالا تنه ی لخت و چشم

هایی که قرمز بودن نه نه اون انگار اصلا لیام پین

نبود هری بالاخره دهن باز کرد و روبه لی گفت

هز. لی چی کار کردی با خودت ؟ چرا این ریختی

شدی پسر؟؟

لیام بی حرف از جلوی در کنار رفت و روی کاناپه

نشست هری دنبال لیام رفت و کنارش نشست

هز. لیام لعنتی چرا تلفنتو جواب نمیدادی میدونی

چند بار بهت زنگ زدم ؟؟ زین کجاست ؟

لیام با شنیدن اسم زین لبخند تلخی زد و با بغضی

که خودش از حجمش متعجب بود جواب داد

لی. زین رفت هری رفت

هز. چی؟؟؟ رفت ؟ یعنی چی رفت ؟ کجا رفت ؟

اصلا برای چی رفت ؟

لی. رفت برای اینکه نمیخواست با من زندگی کنه

گفت ازم متنفره هری اون واقعا ازم متنفره ولی

من لعنتی دوسش دارم

لیام گفت و اشکاش از چشماش پایین ریختن هری

که تا حالا گریه ی لیام رو ندیده بود با تعجب به اون

خیره بود اما بعد به خودش اومد دستاش رو دور

شونه ی لیام حلقه کرد لیام سرش رو رو شونه ی

هری گذاشت و با گریه شروع به حرف زدن کرد

لی. هری....خیلی....سخته...خیلی سخته کسی که

عاشقشی بهت بگه ازت متنفره

هز. هیششش پسر اروم باش شاید اونم دوست

داشته باشه

لی. نه هری تنها حسی که اون میتونه به من داشته

باشه تنفره خودش اینو گفت البته با کارایی که من

باهاش کردم حق داره که ازم متنفر باشه

هز. اون میبخشتت لیام اروم باش اون تو رو میبخشه

هری نفس عمیقی کشید اون برای دوستش نگران

بود نمیدوست که زین اولین عشق لیام اون رو

میبخشه یا نه هری حرفی رو زده بود که خودشم

ازش مطمئن نبود ولی امیدوار بود که زین لیام رو

ببخشه و بهش فرصت زندگی بده

............................

Zayn

نگاهم به تلویزیون بود ولی فکرم جای دیگه اون لیام

عوضی حتی یه بارم بهم زنگ نزده بود البته از اون

توقعی هم نداشتم ولی نمیفهمیدم من چرا دل تنگ

اون لعنتی بودم که منو هرزه خطاب کرد من از همه
کاراش گذشته بودم ولی حرفای دیشبش قلبمو به

درد اورد من احمق وابستش شده بودم ولی اون منو
شکست اره من خودمو که نمیتونستم گول بزنم اون

فقط وابستگی نبود من دوسش داشتم ولی دیگه

نمیخوام احمق باشم من باید این حس رو دور بریزم

.......................

سلااااام

بالاخره زینم اعتراف کرد

چپتر کوتاه بود ولی مهم بود کامنتای چپتر قبل به

تعدادی که گفتم نرسید واس همین چپتر رو کوتاه

کردم داستان داره خیلی زود پیش میره قرار نبود

انقدر زود اینا اعتراف کنن اما مجبورم فف رو

زود تر تموم کنم چون شاید تو مدرسه ها خیلی

اپ کنم واس همین نمیخوام منتظر بمونید البته امید

وارم این از جذابیت داستان کم نکنه حدودا چهار یا

پنج چپتر دیگه داستان تموم میشه ولی این دفعه

اگه ووت و کامنت به تعداد نرسه چپتر بعد رو

نمیزارم ببخشید زیاد حرف زدم

ووت : 25

کامنت : 25

بای

I love you

My LoveWhere stories live. Discover now