30* shower

2.8K 558 168
                                    

سلام خوبید؟
الان خوشحالید؟ دو تا پارت تو یه روز؟
منم خوشحالم نمیدونم چرا
میخوام برای پارت بعدی شرط وت و کامنت بذارم
کامنتا به 100 تا و وتا به 150 تا برسه بعدیو آپ میکنم 😜😎....

.....

لیام

وقتی از خواب بلند شدم حس کردم یکی منو محکم گرفته و نفسای گرمش توی صورتم میخوره

خب اشتباه نمیکردم وقتی چشممو باز کردم با صورت زین توی یه اینچیم بیدار شدم محکم منو بغل کرده بود و نگه داشته بود

قیافه ی آروم و مژه های بلندش، لبای پف کردش نفسای گرمش باعث شد لبخند بزنم دستمو روی گونش حرکت دادم

خوشبختانه خوابش سنگینه و متوجه نمیشه! با خوردن چندتا تقه به در جدا شدم و ازش فاصله گرفتم

ولی بعدش یادم اومد اینا همه فکر میکنن ما با همیم پس بیخیال دوباره دراز کشیدم در واقع دوباره توی بغلش فرو رفتم

در دوباره کوبیده شد

"بله؟!"

"برای صبحانه اومدم داخل اتاق میل میکنید!؟"

صدای خدمتکار بود

"بله داخل اتاق"

صدای بلندم باعث شد زین بیدار شه و با تعجب نگاهم کنه متوجه موقعیتش شد و دستاشو از دور برداشت دوباره انگار اتفاقی نیوفتاده باشه خمیازه کشید

دوباره در اتاق زده شد

"بیا تو"

خدمتکار با یه میز پر از غذا اومد داخل زین سوت کشید هم من هم خدمتکار خندیدیم

"خب...از دستپختای من راحت شدی جناب مالیک"

زین زیر چشمی به خدمتکار نگاه کرد و خودشو جلو کشید و بغلم کرد

"اتفاقا دست پخت تو عالیه هر وقت کسی نبود توآشپزی کن"

بخاطر گرمای بدنش لبخند زدم میدونم الکیه!میدونم برای طبیعی جلوه دادنه ولی نمیتونم جلوی خودم و تپش قلبمو بگیرم

"هر چی تو بخوای"

منم مثل خودش روی موهاشو بوسیدم خدمت کار کارش تموم شد و با گفتن نوش جان از اتاق رفت بیرون

زین فاصله گرفت همونطور که خمیازه میکشید سمت چمدون رفت و لباس برداشت

"اشکال نداره من اول دوش بگیرم؟"

"راه دستشویی و حموم یکیه!؟ من دستشویی دارم"

زین شونه بالا انداخت و سمت حموم رفت و درشو باز کرد

"نه دستشویی به حموم دید نداره بیا!"

"مرسی!!"

سریع از تخت دوییدم پایین و سمت دستشویی رفتم در حموم شیشه ای کدر بود و دیده نمیشد زین لبخند زد و داخل حموم شد منم با خیال راحت شلوارمو کشیدم پایین

Diplomat ~ by : Atusa20Onde histórias criam vida. Descubra agora