15 * perfection

3.1K 588 106
                                    


سلام چطورین خوبین؟! خوشین؟!
کامنت بدین یکممممم
.

به صندلی تکیه دادم و نفس عمیق کشیدم و چشمامو بستم

میتونم بگم امروز به اندازه ی تمام عمرم خسته شدم!!

عکس برداری و کلی جلسه و صحبت و دیدن بقیه...

"خسته ای ددی؟!"

با شنیدن صدای هری چشمامو باز کردم

"آره خیلی زیادی..."

"فردا برای مهمونی میای!؟"

"آره باید بیام تو که دیدی پارک چطوری صحبت کرد .... انگار من نوکر حلقه بگوششم و اون ارباب گلادیاتورا!!!"

هری بلند خندید و شونه بالا انداخت

"لوییم ببریم؟!"

"نخیر من باهاتون هیچ جا نمیام آخرین باری که اومدم پیش گیا هر دو قدم یکی کونمو دستمالی میکرد!"

لویی گفت و چشم غره رفت و هری دوباره خندید

"خب اونا گین و توم خوب کونی داری آدم دوس داره محکم گازش بگیره و فشارش بده اسپنکش کنه..."

"خفه شو استایلززز"

حرفای هری با جیغ لویی قطع شد و من شروع کردم به بلند خندیدن

"من میدونم تو به کون من چشم داری ولی انقد واضح نگو میترسم یهو بهم تجاوز کنی...."

من بازم خندیدم و هری بهش چشمک زد

"من دوس دارم اینکارارو با کونت بکنم ولی متجاوز نیستم تا خودت نخوای کاریت ندارم"

"برو گمشو تا نکشتمت!!'

هری بلند خندید و خودشو روی مبل پرت کرد

"لیام خبر داره؟!"

سرمو تکون دادم و رد کردم ساعت هشت شب بود و من به شدت خسته بودم امروزم خبری از کتی نبود

"نه فکر نمیکنم شایدم بدونه "

هری سرشو تکون داد و چیزی نگفت

بازم مثل همیشه بوی غذا توی خونه پیچیده بود و صدای زمزمه ای از توی آشپزخونه میومد
ناخودآگاه باعث شد لبخند روی لبم بیاد

صدای قشنگی داره...اصلا چیز بدی توی وجود لیام پیدا میشه؟!

نمیخواستم بترسونمش ولی نمیخوامم خوندنش قطع بشه پس آروم کتمو دراوردم و سمت اتاقم رفتم در اتاقمو باز گذاشتم و لباسامو بی سر و صدا عوض کردم و رفتم بیرون

لیام مشغول چک کردن گوشیش بود و دیگه نمیخوند

"سلام"

با شنیدن صدام چشماش گشاد شد و با تعجب سرشو اورد بالا

"کی اومدی؟!"

"داشتی میخوندی نخواستم مزاحم خوندنت بشم صدات خیلی قشنگه"

Diplomat ~ by : Atusa20Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin