فرید_باورم نمیشه!
_اذیت نکن فرید،نتونستم!
فرید_یه هفتست اونجایی،هنوز بهشون نگفتی!؟؟؟؟
_نتونستم خب!
فرید_سه ساعت دیگه پرواز داریم،اگه الآن نگی دیگه فرصتشو نداری.
_خب،بعدا میتونم بهشون زنگ بزنم،یا چمیدونم،ایمیل بفرستم!
فرید_نمیتونی با ایمیل به مادر و پدرت بگی داری مهاجرت میکنی،بعدشم قراره ازدواج کنی،از همه مهمتر،با من!
_میترسم...
فرید_نترس عزیزم،خب؟چیزی نمیشه،نهایتا یکم عصبانی میشن از دستت،اونم درست میشه!
_باشه،پس فعلا.
فرید_تو فرودگاه میبینمت،زود بیا.
_دوستت دارم.
و قطع کردم،چمدونمو برداشتم و رفتم تو هال،همه بودن،مامان،بابا،کهربا و پارسا.
چمدونمو دم در گذاشتم.
مامان_امروز میری؟
راستش میخوام در مورد یه موضوعی باهاتون صحبت کنم.
همه منتظر نگام کردن.
_من دارم مهاجرت میکنم.
بابا_اقدام کردی؟
_سه ساعت دیگه پرواز دارم.
مامان_بعد الآن میگی؟
_یه چیز دیگه هم هست!
کهربا_لابد میخوای ازدواج کنی!😂
_آره!
همه پوکر شدن!کهربا که اصلا انتظار نداشت شوخیش جدی بشه پرسید_چی؟؟؟؟؟
_من قراره اونجا ازدواج کنم!
مامان_چرا اونجا؟
_اینجا نمیتونیم ازدواج کنیم.
بابا_دختره خارجیه؟
_نه...
پارسا_دختر نیست؟؟؟؟؟؟
من منظور پارسا رو خوب فهمیدم،ولی بقیه بد برداشت کردن.
مامان_مطلقهاس؟
_ن...
کهربا_بیوهاس؟
_فرید!
مامان_اسم اونو وسط بحث مهممون نیار کبریا!ما خانواده روشن فکری هستیم،اشکالی نداره اگه قبلا ازدواج کرده.
_خوشحالم اینو میشنوم،من میخوام با فرید ازدواج کنم!
یه لحظه ترسیدم سکتهای چیزی کرده باشن،مخصوصاً مامان و کهربا لباشون کج شده بود و واقعا ترسوندم.
_مامان؟؟؟خوبی؟
بابا_شوخی جالبی نکردی کبریا!
_شوخی نکردم بابا!من فریدو دوست دارم میخوام باهاش ازدواج کنم!
باباعصبی گفت_منم تو رو دوست دارم بیام باهات ازدواج کنم؟؟؟میفهمی چی میگی؟این مسخره بازیو تمومش کن!
مامان و کهربا هنوز تو شک بودن،پارسا هم ساکت بود.
_من جدیم بابا،اینجا نیستم که ازتون اجازه بگیرم،فقط میخوام بهتون خبر بدم.
یهو مامان از شوک در اومد،یجوری زد تو گوشم که چشام تار شدن!
مامان_از خونه من برو بیرون!دیگه پسری به اسم کبریا ندارم!
😶_مامان؟
مامان_برو!پ ن:عکس از لحاظ حس و حال کبریاست.
YOU ARE READING
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻