cute

361 52 15
                                    

شصت فرید رو از تو دهنم در آوردم و شوت کردم اونور‌.ساعت هفت صبح بود و من الآن باید تو خواب ناز میبودم.دیشب تا صبح سوان نزاشت بخوابم و حالام باباش نمیزاره😑😒.دیگه خوابم نمیبرد پس بلند شدم حداقل برم حموم و شیو کنم کارم از ته ریش گذشته بود و خیلی به این همه ریش عادت نداشتم‌ و راحت نبودم.بی سر و صدا خودمو از زیر دست و پای فرید کشیدم بیرون و سوان رو چک کردم.تمیز و خشک بود و خوابیده بود هنوز نیم ساعتی تا وقت شیر خوردنش فاصله داشتم اگه عجله میکردم قبل اینکه با گریه‌هاش فرید رو از خواب بیدار کنه از حموم برمیگشتم.به کجا رسیدم آخه؟تقریبا اون دوران خوبی که مث اردک بیست و چهارساعته تو آب بودم رو به یاد نمیاوردم کل حموم کردنم شده بود دوش گرفتن ده دقیقه‌ای! با غر زدن دوش گرفتم و با حوله وایسادم خیر سرم شیو کنم که صدای سوان بلند شد.نفهمیدم چطوری خودمو پرت کردم تو اتاق و بغلش کردم.
-هییس چیزی نیس قربونت برم...
بردمش تو آشپزخونه و شیرشو گرم کردم.وسط شیر خوردن خوابش برد.
-پوووف.نزاشتی من ریشمو بزنم فسقلی.فدای سرت.حداقل دو دقیقه بخواب من برم لباس بپوشمو بیام‌.باشه عزیزدلم؟

رفتم تو اتاق و سریع حوله رو درآوردم.داشتم از دئودورانت استفاده میکردم که صدای خش‌دار فرید رو شنیدم.
فرید-صب بخیر.
-صبح بخیر عزیزم.بیدارت کردم؟
فرید-خوب شد بیدار شدم میخوام دوش بگیرم.
‌-باشه.منم میرم ناهار پسرا رو آماده کنم.زود بیا.
خندید-چون دلت واسم تنگ میشه؟
-چون باید پسرا رو ببری مدرسه!
بالشتو پرت کرد سمتم و غر زد-بدجنسِ بی عاطفه!
خندیدم و بالشتو گذاشتم سرجاش و همزمان گفتم-بیا تختمون رو عوض کنیم.
فرید از عوض شدن یهویی بحث جا خورد ولی جواب داد-چرا؟مشکلی داره؟
-نه،فقط خیلی بزرگه.
فرید-اسمش روشه،کینگ سایز!باید بزرگ باشه.
-من یه تخت کوچیک تر میخوام.
فرید-چرا؟
-چون میتونم بیشتر بهت بچسبم قبل خواب!
فرید-فکر میکردم بدت میاد.
-ازین که تخت انقد بزرگه که تو میتونی صد و هشتاد درجه بچرخی و شست پاتو کنی تو دهنم بدم میاد!تخت کوچیک باعث میشه کمتر وول بخوری.
فرید-هرچی تو بگی.
-خوبه.
رفتم سراغ پسرا.اول رفتم تو اتاق شوان که سخت تر بیدار میشد.
-شوانم؟عزیزدلم؟پسری؟نمیخوای بیدارشی؟
پشتشو کرد بهم و نالید-ننننننه.
-بیدارشو قربونت برم.پاشو مربا.
به زحمت بیدارش کردم و انداختمش تو دسشویی هرچنداحتمالا باید باز بهش سر میزدم ببینم رو توالت  خوابش نبرده باشه.
-ژوان؟پسرم؟
سریع چشاشو باز کرد.
ژوان-صبح شده؟
-اوهوم.پاشو کلوچه.
سریع نشست.
-دیشب تنها تو اتاق اذیت نشدی؟
ژوان-نه.
-اگه مشکلی بود بهم میگی؟
ژوان-آره.
-خوبه.برو دسشویی.یادت نه مسواک بزنی.و حتما صورتتو بشور.
برگشتم تو آشپزخونه.داشتم ناهار پسرا رو تند تند آماده میکردم که اومدن.
ژوان-بابا میشه غذای آلوچه رو بدی؟
به کل یادم رفته بود...
-خوب شد گفتی.بیا عزیزم.
در کنسرو غذای گربه رو باز کردم و تو ظرف غذای اون بیریخت ریختم.
-زود برگرد.
ژوان-باشه.
از شوان پرسیدم-دیشب خوب خوابیدی؟
شوان-اوهوم.
و سرشو گذاشت رو میز.
-چی شده شوان؟
شوان-هیچی!
-مطمعنی؟
شوان-دیشب خوابم نمیبرد.
-چرا نگفتی قربونت برم؟
شوان-اومدم ولی تو و فرید خواب بودین.
-بیدارم میکردی عزیزدلم.امشب پیشت میمونم تا خوابت ببره.
شوان-باشع.
ناهارشون رو گذاشتم تو کیف و تاکید کردم-میوه‌هایی که گذاشتمو میخورین!ژوان این دفعه معلمت بگه میندازیشون دور من میدونم و تو...
فرید-صبح بخیر.
شانس آوردن فرید به موقع اومد و از غر زدن بیشترم نجاتشون داد.
فرید-خسته نباشی عزیزدلم.
نگاش کردم و با دیدن صورت صاف و بی موش بیشتر خستم شد.
فرید-چیه؟چرا ناحت شدی؟
-هیچی!
فرید-پسرا برین حاضر شین.
پسرا رو فرستاد و اومد سمتم.
فریر-کبی؟
-هوم؟
فرید-نمیگی؟.
-چیزمهمی نیست یکم خستم.
فرید-عزیزم؟
-تا نگم بیخیال نمیشی نه؟
فرید-اوهوم!
-خیله‌خب!یکم کلافم چون حالم داره از خودم بهم میخوره!خیلی بهم ریخته‌ام نه؟
فرید-کبی؟این چه فکریه میکنی؟الآن از همیشه جذاب تری و من میتونم همینجا رو همین جزیره بهت ثابت کنم...
و همزمان دستش برد تو شلوارم.عقب کشیدم و با خنده گفتم-الآن پسرا میان...
فرید-خیله‌خب.من صبح سوانو با خودم میبرم و تو بمون هرچقد میخوای به خودت برس.هرچند من اینطوریتو بیشتر دوس دارم.
-واقعا اینکارو میکنی؟😍
فرید-برو برو!یجوری میگی کسی ندونه فک میکنه من بیست و چهارساعته نگهداری بچه‌ها رو بهت سپردم خودم مدام پی خوش گذرونیم!
-نسپردی؟
فرید-نه!
-نسپردی دیگه؟
فرید-حالا یکم بیشتر از من بچه‌داری میکنی...
-یکم؟
فرید-قبول نیست!اعترافی که با شکنجه بدست بیاد به درد نمیخوره...
-من شکنجت میکنم؟
نگاشو ازم گرفت و گفت-اون نگاهت آخر منو میکشه.
ریز خندیدم-بیا بغلم ببینم.
فرید-چون میخوای منو بزنی؟
-چون دلم واست تنگ میشه...



میدونم این پارت خیلی خیلی خیلی کوتاهه!ولی دیدم هرچی بنویسم شیرینی جمله آخرو کم میکنه!😍
پس بخونید و لذت ببرین و مثل کبریا غر نزنین!
با عشق
🙆🏽‍♀️پرپر🙆🏽‍♀️

ObiymyWhere stories live. Discover now