i know

402 51 33
                                    

-آروم‌تر بدو ژوان.میخوری زمین.
ژوان زبون‌درازی کرد و به دویدنش ادامه داد.پوکر به مسیر رفتنش نگاه کردم و از شوان پرسیدم-چرا داداشت انقدر حرف‌گوش نکنه؟
شوان-چون من نیست!
کاملا قانع شدم.
شوان-میگم بابا؟
نشستم رو اولین نیمکت و درحالی که حواسم بیشتر پی ژوان بود که اگه خورد زمین متوجه‌شم گفتم-جونم؟
شوان-میشه یه چیزی بخوام؟
-البتع!
شوان-میشه اتاق منو ژوان رو از هم جدا کنین؟
-البته که میش...چییییی؟
تازه توجهم جلب شد.
-چی گفتی؟
شوان-میخوام اتاق خودمو داشته باشم.ژوان اذیتم میکنه،من میخوام نقاشی بکشم اون میخواد بازی کنه،من میخوام بازی کنم اون خوابه،من میخوام آهنگ گوش بدم اون میخواد درس بخونه.من میخوام...
-فهمیدم!ولی مطمعنی؟
شوان-آره.
-باید با ژوان هم حرف بزنم.بعد بهت میگم.
دوباره با چشم گشتم دنبال ژوان.هنوز سالم بود!!!کلافه تکیه دادم.هزار دفعه از پارک آوردنشون پشیمون شده بودم و باز خر میشم قول میدم میارمش...تقصیر پسرا هم نبود.امروز سوان حسابی بدقلق شده بود و از صبح یه بند آژیر کشید!از شدت سر درد دوتا مسکن خوردم و پسرا رو آوردم پارک هم به قول یه هفته پیشم عمل کردم هم بچه‌داریو انداختم گردن فرید!
-حوصلت سر نرفته؟
شوان-خیلی!باید میزاشتی خونه بمونم.
-جدی؟
شوان-هدفون میزاشتم رو گوشم گریه سوانو نمیشنیدم!
-موذی!!!
ریز خندید و چیزی نگفت.
-خب چیزی نیست که بخوای؟
شوان-یه چیزی هست ولی ولش کن!
-نه بگو!
شوان-میشه ازت کولی بگیرم؟
یه لحظه پوکر نگاش کردم ولی اگه این چیزی بود که میخواست،چرا که نه؟رو زمین جلو نیمکت زانو زدم و گفتم-بپر بالا.
خوشحال دستاشو دور گردنم و پاهاشو دور کمرم حلقه کرد و گفت-عجب چیزیه°!°!°دوسِت دارم بابا.تو بهترینی.
چی می‌خواستم بیشتر از این؟
-ایستگاه بعدیمون کجاست؟
با انگشت درخت وسط محوطه بازیو نشون داد.زبل‌خان میخواست بقیه و به خصوص ژوان ببیننش!
-کمربندا بستن؟آماده پرواز میشیم.یک،دو،سه...


فرید-ولی به برنامه عالی واسه دو روز دیگه هست!
-نچ!
فرید-دلایلت خیلی مسخرس!خب میتونیم اونجا تولد پسرا رو جشن بگیریم!
-نچ!
فرید-کوفته نچ!یه نچ گرفتی دستت هی میکوبی تو صورتم!
اخم کردم و ناخودآگاه از دهنم پرید
-نچ!
قیافه برزخیشو که دیدم گرخیدم!
-خب حالا!به نظر من بهتره تولدشون رو خونه باشیم.پسرا جشن نخواستن پس مهمونی درکار نیست.خودمون میمونیم خونه.شام موردعلاقشون رو درست میکنیم.کادوهاشونو میدیم و کیک میخوریم.
فرید-فکر کن همه اینکارا رو تو آفریقا انجام بدیم!
-گفتم نه یعنی نه!من دوست دارم اون موقع خونه باشیم.
فرید-ولی اینکار تولدشونو خاص میکنه!تا آخر عمرشون یادشون نمیره ما واسه تولد بردیمشون آفریقا.
-خودتو گول میزنی یا منو؟علت سفرمون پسرا و تولدشون نیست!منم میخوام وقتی ازمون جدا شدن خاطرات خوبشون فقط منو تو و خونمون باشه نه اینکه کجا رفتیم و چیکار کردیم!میفهمی؟میخوام خونواده‌مون تو ذهنشون بولد شه نه سفر!
فرید کلافه پوف بلندی کشید و گفت-امروز از رو دنده چپ بلند شدی؟
-دیگه اینو نگو!
فرید-چرا؟بهت برخورد؟
-نه!ولی این ضرب‌المثلو تو لیست سیاه قرار دادم نمیخوام پسرا بشنونش.بگو از دنده لج بیدار شدی.
فرید-چرا خب؟
-چون فهمیدم شوان رو معنی و ریشه این ضرب‌المثلا دقیق میشه.مثل همون غلام سیاه و این حرفا.نمیخوام بعد نژادپرستی برچسب سکسیستی هم بخوری!
فرید-من هنوز مشکل این ضرب‌المثلو نفهمیدم!
-چون نفهمی!دنده چپ به چی منتهی میشع؟
فرید-بدن؟
-نه خنگ خدا!حوا از دنده چپ آدم به وجود اومده!
فرید-ولی ما آدما از جهش ژنیتیکی میمونا به وحود اومدیم!
-پوووف!خیلی خنگ میشی بعضی وقتا.کلا اون موضوعو ول کن!فک کن ما از آدم و حوا به وجود اومدیم!آدم از خاک درست شده،و حوا از دنده چپ آدم!وقتی میگی از دنده چپ بلند شدی معنیش قشنگ نمیشه!
متفکر گفت-راست میگیا!واسه ماشین هم همینو میگن.میگن چپ کرده،چرا نمیگن ماشین راست کرده؟
-فک کنم خودت میدونی چرا نمیگن راست کرده!!!!!!!
خندید-کجا بودیم؟
-اونجا که من رو دنده لج افتادم و عمرا نظرم عوض شه!الآنم میرم پسرا رو بخوابونم تو هم پوشک این کوچولو رو عوض کن!
فرید-اوکی.شیرشو دادی؟
-آره تازه خورده.
رفتم تو اتاق پسرا.
-مسواک زدین؟
شوان-آره.
ژوان-آره.
-خوبه.پسرای قشنگ من.آماده خوابیدنین؟
شوان-میشه یه چیزی بگم؟
-بگو پسری.
شوان-من امسال واسه تولدم یه چیزی میخوام!اخمام رفت تو هم-حرفای منو فرید رو شنیدی؟
شوان-فقط اینکه تولد ما نزدیکه!
-خب.بگو ببینم چی میخوای تربچه؟
شوان-من کتاب میخوام.
-خیلی هم خوبه!
شوان-تموم نشده.
-ببخشید!چی میخوای؟
شوان-یه کتای که زبونش فارسی باشه‌.من بلدم فارسی حرف بزنم پس یاد گرفتن زبونش نباید خیلی سخت باشه!هست؟
-نه.خیلی هم آسونه.پس میخوای نوشتن زبون فارسی رو یاد بگیری!تو چی ژوان؟
ژوان-نه!میشه برای من یه پایه بوم نقاشی و یه عالمه رنگ بخری؟
-از نقاشی خوشت اومد؟
ژوان-نقاشی رو بوم خیلی باحالتر از نقاشی رو کاغذه!من عاشقشم.
-خوشحالم خوشت اومده.چرا که نه!؟هر روتون چیزایی که میخواینو میگیرین.حالا دیگه بخوابین.لالایی بخونم؟
ژوان-میشه چشای تمشکیو بخونی؟وقتی اونو میخونی همیشه خوابم میگیره.
-هوم چرا نمیشه قربونت برم.چشاتونو ببندین و به چیزای خوب فکر کنین.
یه نفس عمیق کشیدم.
-کاش میشد با رنگ رنگین کمون ساخت
کاش میشد با تو یه آسمون ساخت
یه آروم آبی پر ابر بهاری...
وقتی از خوابیدنشون مطمعن شدم چراغ خواب اتاقشونو خاموش کردم و برگشتم پیش فرید.سوانو خوابونده بود و خودشم خواب بود.با لبخند به خروپفش گوش دادم.بعله صددرصد خواب بود.آروم و بی سر و صدا کنارش دراز کشیدم و به نیمرخ جذابش زل زدم.پسرک لجباز و دیوونم.هنوز خوب خوابم نبرده بود که سوان شروع کرد به نق زدن.بیخیال فرید شدم این چندوقته همه مسئولیت سوان رو انداخته بودم گردنش.سوان رو بغل کردم و رفتم بیرون از اتلق که فرید بیدار نشه.آروم تکونش میدادم و خیره شدم به صورتش.پوستش صاف‌تر شده بود و چشماش بازتر!با اون چشای سبز عسلی گرد نگام میکرد.کم کم ساکت شد و جفتمون زل زدیم به هم.عجیب بود برام.این بچه کی انقد تغییر کرد؟چرا من نفهمیدم؟به صورت دوست داشتنیش نگاه کردم و زیر لب گفتم-ببخشید دخترم.قول میدم دیگه تنهات نزارم.هیچ‌وقت!
انگشت اشارم که نزدیک صورتش بود رو گرفت تو مشت کوچولوش.خندیدم-تو هم قول دادی؟قبوله!بهترین پدر دختر برای همیشه!!!هوم؟اصلا سفرم با خودم میبرمت.میدونم.میدونم.فرید دیوونه میشه!ولی حریف زبون من نمیشه دردونه.حالام بگیر بخواب بابایی خوابش میاد.بخواب نور کوچولو...










سلام‌🤩🤩🤩🤩🤩
بچه چهارم ریکی مارتین و جوان یوسف به دنیا اومده😭
بچه پسره پس بچه چهارممون هم پسره🤷🏻‍♀️
دیگه خیلی اسپویل شد ولی مهم نیست من ذوق‌مرگم ذوق مرگ😭

سلام‌🤩🤩🤩🤩🤩بچه چهارم ریکی مارتین و جوان یوسف به دنیا اومده😭بچه پسره پس بچه چهارممون هم پسره🤷🏻‍♀️دیگه خیلی اسپویل شد ولی مهم نیست من ذوق‌مرگم ذوق مرگ😭

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

ببینین آخه❤😍
دوستتون دارم
با عشق
🏜پریا🏜

ObiymyWhere stories live. Discover now