unfaith

530 71 9
                                    

-باورم نمیشه، فرید قول داده بود.
دیاکو-به هرحال من میبرمش خونه خودم، بهتره پیش بچه‌ها نباشه.
بی حرف تماسو قطع کردم، اعصابم ازین داغونتر نمیشد!
جریان این بود که فرید دلش مهمونی می‌خواست و من نه پس قرار شد خودش و دوستاش جشن بگیرن، منم مشکلی نداشتم، موندم خونه مواظب بچه‌ها باشم و حالا دیاکو زنگ زده میگه فرید به شدت مسته و میترسه بیاد خونه، قطعا اونقدری مست نبود که یادش بره قراره چه بلایی سرش بیارم و این خوب بود!
-خبر بد بچه‌ها امشب منمو شما دوتا. باباتون نمیاد خونه.
میدونم خب، خیلی بی‌مسئولیت و بدقوله‌ولی هنوز باباتونه پس نباید ناراحت شین‌. تا صبح کلی بهمون خوش میگذره.
جوابم بادگلوی بلند ژوان بود. دماغم جمع شد.
-ایو. ژوان؟
با چشای ریز و گردش غشغش خندید. لپ تپلشو بوسیدم.
-و اما خبر خوب! امشب پیش خودم می‌خوابین.
بچه ها زیاد اذیت نکردن. فقط ساعت سه ژوان یکم  الکی گریه کرد که واقعا دلیلی براش نمیدیدم و یا خودم گفتم باید حتما با دکترش صحبت کنم. ساعت شیش صبح با یه صدای آروم از خواب پریدم. به‌خاطر بچه‌ها خوابم خیلی سبک شده بود و شرط میبستم فرید اومده، آروم رفتم ببینم چه‌خبره و دیدم حدسم درست بود، فرید اومده بود و رو کاناپه ولو شده بود. آروم صداش زدم-فرید؟
سریع چشاشو باز کرد و نشست-بله؟
چپ چپ نگاش کردم-چه عجب!
فرید-واقعا متاسفم عزیزم، باور کن نمی‌خواستم انقدر مست کنم یهو پیش اومد.
-اشکالی نداره.
فرید-عزیزم باور کن من...
-هی! میگم اشکالی نداره.
فرید-نه باید خودتو خالی کنی نمیشه که همینجوری...
شونه بالا انداختم-تصمیم گرفتم برام مهم نباشه.
فرید-اینکه بدتره!
-هیس بچه‌ها رو بزور خوابوندم، پاشو برو تو اتاق مهمون بخواب اینجا کمرت درد میگیره.
فرید-چرا قهر کردی آخه؟ منکه عذر خواستم.
-قهر نیستم.
فرید-پس چرا میگی برم تو اتاق مهمون بخوابم!
-چون بچه‌ها رو تخت ما خوابیدن.
یه نفس راحت کشید و گفت-پس تو هم باهام بیا.
-نه، تا وقتی هنوز بوی الکل میدی سمت من نیا.
و رفتم تو آشپزخونه تا قهوه درست کنم. دنبالم اومد.
فرید-کبی‌جان، عزیزم.
-فرید، باور کن ناراحت نیستم. حداقل انقدری نخوردی که الآن هوشیاری و به من یا بچه‌ها آسیبی نزدی و بقیه‌اش مهم نیست ولی چون قولتو شکوندی حداقل تا وقتی کامل از سرت بپره سمت من نیا! الآنم برو دوش بگیر تا من برات قهوه درست کنم.برو عزیزم.
هلش دادم بیرون و خودم با آرامش ساختگی قهوه درست کردم. بعله آرامش کاملاً ساختگی! ترس فرید کاملاً به جا بود. فکر کردین به همین سادگی ول میکنم؟ شانس آورده بود فردا مامان اینا میرسیدن و من نمی‌خواستم قبلش جو رو متشنج کنم وگرنه دخلشو میاوردم.
قهوه آماده رو گذاشتم رو جزیره و برگشتم تو اتاق پیش بچه‌ها. جفتشون خواب بودن. آروم نوک انگشتاشونو بوسیدم و دوباره کنارشون دراز کشیدم و چشم‌هامو بستم.

ObiymyWhere stories live. Discover now