bald

340 51 27
                                    

-بزن!
فرید-بیخیال...
-فرید یا تو میزنی یا میرم پارسا رو بیارم.
فرید-یه لحظه یهم فرصت بده.
-می‌خوام بخوابم.
فرید-اصن درک نمیکنم.خب فردا اگه لازم باشه خودشون اینکارو انجام میدن شایدم لازم نبود!
-اگه لازم نباشه هم بعدش باید پرتودرمانی کنم.موهام میریزه .من می‌خوام حداقل یبار قبل عملم بچه‌ها منو اینجوری ببینن.می‌خوام تو اینکارو واسم انجام بدی.لطفاً.
فرید-باشه،خودم میزنم.
ریش‌تراشو روشن کرد.نفسم با برخورد فلز سرد با پوست سرم یه لحظه حبس شد ولی سریع خودمو جمع کردم.
-یادته بچه که بودیم تهدیدم میکردی شبا که خوابم یه چهارراه وسط سرم درست میکنی؟
لبخند کمرنگی زد-خیلی اذیتم میکردی خب.
-آره،هنوزم میکنم.
فرید-خیلی زیاد!همین الآنشم داری اذیتم میکنی...
بحثو عوض کردم-نصفشو زدی:)
فرید-دیگه راه برگشتی نیس.
-نه نیس.
-چطور شدم؟
فرید-زشت!
خندیدم-خوبه درهرحالتی راستشو میگی‌.تموم نشد؟
فرید-یکم مونده...کمتر وول بخور ممکنه زخمیت کنم.
-تیغ دستت نیس که ریش تراشه دیگه‌.
فرید-تموم‌شد.
-خوبه بهم میاد!
فرید-یکم.از جذابیت دراومدی بانمک شدی عوضش.دلم‌میخواد لپتو بکشم.الآن از نظر کیوت بودن با سوان تو یه رده قرار میگیری.
خندیدم،تقریباً بلند.
-خیلی بدجنسی.
دستمو کشید از رو صندلی بلندم کرد و هلم داد سمت حموم.
-برو دوش بگیر مو ریخته رو بدنت.
-تو نمیای؟
فرید-نه من میمونم این موهارو از رو زمین جمع میکنم.
-باشه.
درک کردم می‌خواست تنها باشه پس فقط بی‌حرف رفتم حموم و وانو پر کردم.معلوم نبود دوباره کی فرصتشو داشته باشم.درسته،فردا صبح میرم برای عمل.حال الآنم خیلی حالب نیس.سردرد کمی دارم انگار این هفته انقد مسکن خوردم که دیگه اثرشو از دست داده.بقیه هم کل روز عین ماتم‌زده ها نگام میکنن که کمک چندانی نمیکنه،تموم سعیمو کردم این چندروز بیشتر با پسرا باشم و فکر کنم کار درستی نبود چون بیشتر وابستم شده بودن حتی صبحا به زور میفرستادمشون مدرسه.به پیشنهاد آدام قرار بود فردا بعد مدرسه برن اونجا و یه روزی اونجا بمونن.البته سوزی می‌خواست ببرتشون پیش خودش که به خاطر بارداریش ترجیح دادم اینکارو نکنه.کلافه آه کشیدم.انقد این چندرروز سعی کردم قوی باشم و به همه روحیه بدم که خودمو یادم رفت.من میترسم و حالا دیگه نمیتونم بروزش بدم.فکر اینکه فردا قراره چه اتفاقی برام بیفته داشت دیوونم میکرد و همه انگار بیشتر ازینکه به فکر من باشن نگران خودشون بودن.یا با دپ بودن ناراحتم میکردن یا با ترحم و دلسوزی.خیلی جلو خودمو گرفتم که دعوام نشه باهاشون چون یجورایی بهشون حق میدادم که دیوونه‌بازی دربیارن.
خیلی تو حموم نموندم.گشنه بودم و سرم گیج میرفت میترسیدم حالم بدشه.وقتی اومدم بیرون فرید لباسامو آماده گذاشته بود و خودش هم لبه تخت نشسته بود.
فرید-خوب بود؟
-آره.
فرید-لباساتو واست آماده‌کردم.
-ممنون.
فرید-خوبی؟
-آره.
فرید-گشنت نیست؟
-نه.
فرید-شام نخوردی چطور ممکنه گرسنه نباشی؟
-تو گشنته؟
فرید-چی؟
-توعم تقریباً بخاطر من چیزی نخوردی!
فرید-اشتها نداشتم.
-فرید فردا صبح قبل بیدار شدن من بقیه رو بیدار کن صبحانه بخورین.انگار من باعث میشم بقیه اشتهاشونو از دست بدن امشبم هیشکی درست حسابی شام نخورد.قول بده بهم.
فرید-باشه قول میدم.
-و خودتم میخوری!باید انرژی داشته باشی وگرنه نمیزارم بیای بیمارستان.
فکر کرد شوخی میکنم قبل اینکه نیشخند بزنه گفتم-کاملاً جدی‌ام.
فرید-باشه باشه.میخورم.لباستو بپوش سرما میخوری.
حوله رو کشیدم رو سرم و گفتم-حداقل دیگه لازم نیست نکران این باشی که موهام خیسن.
فرید- الآن این پیش بقیه نگرانیام مسخره به نظر میرسه‌...
-میشه یه امشب فکر کنی من مریض نیستم و فقط آروم بخوابیم؟
فرید فقط نگام کرد.لباسامو که پوشیدم رفتم زیر پتو کنار فرید دراز کشیدم و سرمو گذاشتم رو بازوش.
-سرم اذیتت نمیکنه؟تیغ‌تیغی شده انگار.
فرید سرمو بوسید-نه خوبه‌.
-هوم.کچل بودن یجوریه،انگار سرم سردشه!
دستاشو گذاشت رو سرم.
فرید-اینجوری گرم میشه.
-یکم عجیبه.
فرید-چی؟
-اینکه مو ندارم😁.
فرید-کی میگه مو نداری؟تو پُرِ مویی!
دست کشید رو سینه‌ام.
فرید-اینجا...
روی دستام.
فرید-اینجا...
و دستشو برد داخل شلوارم و با پوزخند گفت-بیشتر از همه اینجا!
خندیدم و دستشو از تو شلوارم درآوردم.اگه می‌خواست حواسمو پرت کنه باید بگم موفق شد!-بچه‌پررو.
آروم خندیدیم و دوباره بغلم کرد.

ObiymyDonde viven las historias. Descúbrelo ahora