My Life P28

2.7K 181 7
                                    

[[چند هفته بعد]]
+واقعا میخوای رانندگی کنی؟
دستش رو جلوی صورتم تکون داد
-دیگه گچ دستم باز شده پس مشکلی نیست
+ولی بازم باید احتیاط کنی
-حتما پارک لارا..
اخم کوچیکی کرد
-البته این فامیلی پارک زیادی اعصاب خورد کنه و به جای اون باید جئون لارا باشه
خسته از بحث همیشگی چشمام رو بستم  ولی نمیخواستم بیشتر از این اذیتش کنم..اما نمیتونم تا وقتی که اون مرتیکه رو با دستای خودم خفه نکردم با آرامش زندگی کنم
زندگی جونگ کوک و سوجین در کنار من به خطر میوفته حداقل تا وقتی که نسبت به همه چی مطمئن باشم.
+درسته..فامیلی جئون هم قشنگه
میتونستم لبخند و شادی توی صداشو حس کنم
-دقیقا همینطوره. فقط کافیه قبول کنی
اما اذیت کردنش رو دوست دارم
نیشخند کوچیکی زدم
+ولی هنوزم فامیلی پارک رو ترجیح میدم
چشماشو ریز کرد
-لارا لارا لارا 
به اذیت کردنم ادامه دادم و با حالت متعجب ساختگی بهش نگاه کردم
+چی شده؟! نکنه میخوای به زور ازم بگیریش؟ چطور میتونی انقدر بی رحم باشی؟
-فکر کنم آخرش مجبور بشم همینکارو بکنم.
+پسر خوبی باش جونگ کوک
-اگه تو دختر خوبی باشی مشکلی پیش نمیاد
+من همیشه خوب بودم 
-نبودی لارا..من هم منتظر یه فرصتم تا تلافی کنم
ابروهام رو بالا دادم
+فکر نمیکنی داری بدجنس میشی؟
-نه فکر نمیکنم
+با حرفات باعث میشی یادم بره فراموشی داری..یعنی واقعا هیچی یادت نیست حتی یدونه؟!
متوجه شدم یکم هول شد
به چشمام نگاه نمی‌کرد
چرا باعث میشی بیشتر بهت شک کنم
حقیقت رو بگو
بگو تا باور کنم
-میدونی دیگه چرا میپرسی..یعنی..یعنی چیزی یادم نیست
+فقط میخواستم دوباره بپرسم 
بهت اعتماد میکنم
مثل همیشه قبول میکنم

+دقیقا داریم کجا میریم؟
-داریم میریم یه عروسک بگیریم
+عروسک؟
خنده ی کوتاهی کرد
-آره با سوجین معامله کردم
+برای چی؟
-متأسفم ولی این یه راز بین پدر و دختره
+به عنوان مادر همون دختر باید بدونم
-متأسفم پارک لارا
آخر جمله‌ رو با لحن خاصی گفت
طلبکارانه بهش نگاه کردم
+دوباره میخوای سر فامیلی من بحث کنی!!
-اینم به موقع تلافی میکنم
+خب پس میتونی چند تا مزیت از ازدواج با خودت بگی؟
-میتونم هرروز صبحونه درست کنم
دست به سینه به ژست در حال رانندگیش نگاه کردم
+این که قطعا دروغه.بعدی!
-ماهی یک بار توی تمیز کردن خونه کمک میکنم
+خسته نشی یه وقت..میخوای اصلا کمک نکن
-باشه پس مسافرت دور دنیا
+جالب نیست
-مراقبت از سوجین
+خودم از پسش برمیام
-گردش روزانه
+علاقه ای ندارم
-هرروز بهت محبت میکنم
+اون که وظیفه است
-به عنوان خانم جئون شناخته میشی
+بعدی 
-بچه ی جدید؟
+بیشتر به نفع خودته تا من
-هیچ دختری نزدیکم نمیشه
+با اینکه زیاد قطعی نیست ولی خوشم اومد
پوزخندی به حرفم زد
-حسود کوچولو
صورتم رو سمت پنجره گرفتم
+بی مزه
-دوست دارم لارا
با خجالت لبم رو گاز گرفتم
‌+منم همینطور
-الان ابراز احساسات کردی؟!
+نه منظورم اینه که منم خودم رو دوست دارم
خنده ی عصبی کرد
‌- باشه باشه کار خوبی میکنی.

+این عروسک واقعا بزرگه
با تاسف سرش رو تکون داد
-دستور دختر کوچولوی توئه
+مگه چی ازش خواستی؟
-تلاش نکن هیچی نمیگم
تظاهر کردم ناراحت شدم
-بازم فایده نداره لارا
نفسم رو با حرص بیرون دادم
+آخر خودم میفهمم

میخواستیم سوار ماشین بشیم که انگار جونگ کوک چیزی یادش اومد
-کلید ماشین رو جا گذاشتم منتظرم باش الان برمی‌گردم
حرفش یادآور اون لحظه شد
هنوز یادم نرفته
دوباره ترسیدم
اون عوضی بعد از اون زنگ دیگه خبری ازش نشد
فقط بهم گفت منتظر باشم
یعنی قراره چیکار کنه
منتظر چی باشم
دوباره میخواد بلایی سرم بیاره؟
نمیخوام..
ایندفعه واقعا میمیرم
اینبار آقای کیم نیست
به من گفت نمیتونه به این زودی بیاد
باید کنارم باشه تا بتونه ازم مراقبت کنه
جونگ کوک چیزی نمیدونه
باید چیکار کنم؟؟
اون آدم باید بمیره
فقط مرگ
...........
+باید زودتر حرکت میکردیم خیلی دیر شده تا برسیم همه خوابند
-آره ولی راه دور بود
+امیدوارم سوجین خوابیده باشه
-احتمالا بیداره و مادر و پدرت رو مجبور کرده باهاش بازی کنند
لبخندی زدم
+خیلی شیطونه

سرم رو به شیشه ی ماشین تکیه دادم
با دیدن قطره های بارون که بدون نظم روی زمین فرود می‌اومدند هوشیارتر شدم
+میشه ماشین رو نگه داری؟
با لحن نگران حرفی زد
-چرا؟ چیزی شده؟ حالت خوبه ؟
+خوبم فقط میخوام برم زیر بارون
-نمیشه.سرما میخوری
+لطفا..خیلی وقته میخوام انجامش بدم
دقیقامیدونست منظورش از خیلی وقت چه زمانیه پس دیگه اعتراض نکرد

ماشین رو گوشه ای پارک کرد
جای خلوت و تاریکی بود
اثری هم از آدم‌های دیگه نبود
با پیاده شدن از ماشین باد سردی بدنش رو احاطه کرد
صدای قطره های بارون رو دوست داشت
صدایی بود که توی اون زمان سخت، وقتی داخل اون اتاق نفرین شده زندانی شده بود و از درد به خودش می‌پیچید آرومش میکرد..
زمانی که تنها بود.
زمانی که به یه تکیه گاه نیاز داشت.
شاید هم یه قهرمان.

دستای گرمش رو به آرومی دور بدن سرد لارا حلقه کرد و اون رو از افکار دردناکش بیرون کشید
داشت از سرما میلرزید
موها و لباسای دوتاشون خیس شده بود
قطره های بارون با شدت پائین می‌اومدند
دستاش رو متقابل دور گردن جونگ کوک حلقه کرد و آغاز کننده ی بوسه ای شد
لب بالا و پایینش رو آرومی مک میزد
یک دستش رو پشت کمر لارا گذاشت و به خودش نزدیک تر کرد و دست دیگه رو کنار صورتش گذاشت
جونگ کوک حریص تر شد و بوسه رو عمیق تر کرد
همزمان از زبونش برای آروم کردن حسی که درونش شعله ور بود استفاده کرد.
صدای بوسه ی خیسشون با صدای بارون ملودی زیبایی به وجود آورده بود
نمی‌خواست حرفایی مثل "متأسفم" و "الان نمیتونم" و "واسه ی بعد" رو تحمل کنه پس بدون قطع کردن بوسه لارا رو به طرف ماشین حرکت داد و با باز کردن در عقب ماشین بهش یادآوری کرد قرار نیست به این زودی به خونه برگردند.

..........شروع قسمت +18..........
با بی میلی از هم جدا شدیم تا راحت تر وارد ماشین بشم
با وجود جای کم پالتو رو درآوردم

سریع وارد ماشین شد و در رو بست 
لارا رو زیر خودش کشید که باعث شد جیغ کوتاهی بکشه و بوسه رو دوباره شروع کرد
مثل تشنه ای سعی داشت هرطور شده خودش رو سیراب کنه.
بعد از به یاد آوردن خاطراتش این اولین بار بود که با لارا رابطه داشت.
بعد سالها دوباره داشت طعم این بدن رو مزه می‌چشید
پالتو و پیرهن مزاحمش رو درآورد و از بالا با چشمای خمار شده به لارای منتظر نگاهی انداخت
نفساش هر لحظه سنگین تر می‌شد و صبرش هم به همون اندازه کمتر
دستاش رو روی پاهای لارا گذاشت و به طرف بالا می‌کشید و لباسش هم کم کم بالا می‌اومد تا زمانی که به طور کامل از بدنش خارج شد.
بلافاصله لباس زیرش هم درآورد تا مانع دیگه ای نباشه.
خم شد و لب های خیسش رو روی قفسه ی سینش گذاشت و با بوسه های ریز پایین تر میرفت
در همون لحظه با یکی از دستاش سینه ی لارا رو گرفت و محکم فشار تا وقتی از درد ناله ای کرد.
به طرف گردنش رفت و با رضایت مارک های زیادی روی اون میزاشت
به کمر جونگ کوک چنگ انداخت تا دردش رو اعلام کنه
داخل اون فضای کوچیک کم اکسیژن به اندازه ی کافی سخت بود
بی طاقت شده بود پس تصمیم گرفت به زبون بیاره
+زو..زودتر شروع کن
نیشخندی زد
-مگه شروع نکردیم؟
+اذیت نکن
-چطور تو اذیت کنی و من نکنم؟
+فاااک لطفا.
انگشت های بلند و کشیدش رو روی بدنش حرکت داد تا به قسمت مورد نظرش رسید
همزمان دو تا انگشتش رو واردش کرد
به کمرش قوسی داد و نالش رو با گرفتن دستش روی صورتش خفه کرد
انگشتاش رو تا چند ثانیه ی اول به آهستگی حرکت میداد و بدون هشدار قبلی حرکت دستش رو تندتر کرد و باعث ناله های بی اختیار و لذت بخش لارا شد.
به سختی شلوارش رو درآورد و عضو سفت شدش رو روی ورودی لارا می‌کشید
با حس نبودن اون انگشتها با اعتراض ناله ای کرد..
ایندفعه نوبت جونگ کوک بود تا اذیت کنه ولی کم تحمل تر از اون بود که بتونه زمان زیادی اینکارو بکنه.
سعی کرد با تکون دادن خودش اون عضو سفت شده رو وارد خودش کنه ولی بی نتیجه بود
+جونگ کوووک لطفا
-بگو چی میخوای بیبی
+اون..دیک لعنتی رو بفرست داخل.
-الان به دیک من توهین کردی؟؟
گردن جونگ کوک رو گرفت و به طرف خودش کشید و
پاهاش رو دور جونگ کوک حلقه کرد
+نه..نه..نه..فقط انجامش بده
بدون حرف اضافه ای لب ها‌ی لارا رو بین لب های خودش اسیر کرد و در حالی که نیشخندی زد عضوش رو کامل وارد کرد.
از درد اولیه ناله ای کرد که بین بوسه ها‌شون خفه شد.
صدای ضربه های محکم و ناله های مردونش
ناله های از روی لذت لارا که گاهی با جیغ همراه بود
تکون خوردن ماشین با هر ضربه به داخل اون ورودی 
لمس کردن جای جای بدن عشق زندگیش
حس مالکیت دوباره روی جسم و روحش
در اختیار داشتن جسمش بعد از مدت طولانی
همه و همه برای به اوج رسیدنش کافی بود..
با صدایی که نمیتونست به درستی کنترل کنه حرفش رو زد
-فقط به من تکیه..کن لارا
-فقط با من دردودل کن
-و فقط به من اعتماد کن
ضربه ی آخر هم زد و با فشار داخل بدنش خالی شد...
..........پایان +18..........

-حالت خوبه؟
+نمیشه همینجا بخوابیم؟
-اینطوری صبح از کمردرد نمیتونیم بلند بشیم
+من همین الان هم کمر درد دارم پس بزار بخوابم
-اگه نمیخوای دوباره شروع کنم به حرفم گوش کن
چشمام رو به زور باز کردم
+تو میخوای رانندگی کنی با من چیکار داری
-باید باهام حرف بزنی تا خوابم نبره وگرنه با یه بلیط مستقیم میریم سراغ مرگ
تظاهر به گریه کردم
+باشه..فقط بگو لباسام کجاست
دستش رو روی سرش گذاشت و به اطرافش نگاه کرد
-نمیدونم هرکدوم یه جا پرت شدند ولی میدونم پالتوت اینجاست.
+دیوونه شدی ؟؟ اگه فقط همینو بپوشم و مامانم منو ببینه واقعا زندم نمیزاره..دوباره شروع میکنه که تو هر غلطی میخوای با این پسر میکنی پس چرا باهاش ازدواج نمیکنی.!!
-حالا که فکر میکنم..به نظرم مامانت چقدر راست میگه
چشمام رو ریز کردم
+آره خوشحال باش اگه همه طرفداری منو می‌کردند من هم خوشحال می‌بودم
بلند خندید و من رو توی آغوشش گرفت
-خودم ازت طرفداری میکنم.

با خاموش بودن چراغا نفس آسوده ای کشید و با گرفتن دست همدیگه مثل کسایی که اومدند دزدی خیلی آروم به طرف اتاقشون رفتند..
به محض ورود به اتاق، لارا به طرف تخت رفت و خودش رو روی اون پرت کرد.
جونگ کوک در حالی که لباس‌های خیس شدش رو در می‌آورد به لارا نزدیک شد
-لباست رو عوض کن وگرنه سرما میخوری
+مهم نیست میخوام بخوابم
-باید بریم حموم
+نمیام
-ولی میای!!
+میخوام بخوابم جونگ کوک
-لا..
+خواب
-ولی..
+خواااب
سرش رو با تاسف تکون داد
-احساس کردم دارم با سوجین بحث میکنم.
+دخترمه چه انتظاری داری

صبح با صدای آروم حرف زدن دونفر چشماش رو تا نیمه باز کرد
به جونگ کوک و سوجینی نگاه می‌کرد که داشتند حرف می‌زدند
حواسش رو جمع کرد تا بفهمه از چی صحبت می‌کنند
-عروسکی که میخواستی رو گرفتم حالا نوبت توئه تا شروع کنی
سوجین: باشه بابایی
-میدونی باید چی بگی دیگه آره ؟؟
+اوهوم..دیشب به سوالاتم فکر کردم حتی از مامان‌بزرگ هم کمک گرفتم.. مطمئنم نمیتونه دووم بیاره
به حرفای جدی دخترش با لحن بچگانش خندید و گونه هاش رو بوسید
مشت هاشون رو برای تائید و راز کوچیکشون به هم زدند
لارا با گیجی به حرفاشون فکر می‌کرد ولی هیچی به ذهنش نیومد..

کلافه دستی توی موهاش کشید و به لارا نگاه کرد
+چی شده؟ با کی حرف میزدی؟
-پدر هه را..اون میخواد تو رو ببینه
+برای چی؟
-نمیدونم و نمیخوام بهش فکر کنم چون قرار نیست جایی بری
+اما باید موضوع مهمی باشه
-اهمیتی نمیدم
+جونگ کوک
جلوتر رفت و دستاش رو گرفت
+اونجا پر از پلیسه و دستای خودش هم باید بسته باشه پس نمیتونه کاری کنه..لطفا..میخوام بدونم
-باشه..ولی خودم میبرمت

آقای جانگ (پدر هه را) :ممنونم که قبول کردی و اومدی
بدون هیچ حسی بهش نگاهی انداخت
+چی می‌خواستی بگی
آقای جانگ:نمیخوام طولش بدم چون وقت زیادی ندارم اما میخواستم اول به تو بگم...
مکثی کرد و دوباره ادامه داد
آقای جانگ: روزی که توسط یکی از افراد جئون (نامادری جونگ کوک) تیر خوردی اون زن پیش من اومد و گفت باید سریع سهامش رو بفروشه و فرار کنه..من نمیتونستم همچین چیزی رو قبول کنم چون سهام ما مشترک بود در غیر اینصورت من توی شرایط بدی قرار میگرفتم..ما یه بحث کوچیک داشتیم ولی اون بدون اجازه ی من مدارکی که می‌خواست رو برداشت نمیتونستم اجازه بدم..برای همین سعی کردم به زور اون مدارک رو ازش بگیرم..من..من واقعا نمیخواستم اینطور بشه..به خواسته ی خودم نبود..یعنی..
+فقط بگو چی شده
آب دهنش رو با صدا قورت داد
-اون زن از طبقه ی دوم خونه به پائین پرت شد..تقصیر خودش بود من واقعا نمیخواستم هلش بدم..اون..لعنتی میخواست منو نابود کنه..وقتی رفتم پائین با رد بزرگی از خون مواجه شدم..ترسیدم لو برم..چاره ای نداشتم..مجبور شدم توی باغ خونه خاکش کنم
دستاش رو روی سرش گذاشت و فشار داد
-از اون زمان یه روز خوب نداشتم..همیشه توی خوابم میاد..حالا که همه چی مشخص شده باید بار این عذاب هم کم میکردم..فقط به تو میتونستم بگم
با اینکه شوکه شده بود ولی سعی کرد خونسرد باشه
+تموم شد؟
آقای جانگ: نه نه..در مورد هه را هم باید یه چیزی بگم..لارا لطفا پیداش کن.. اون وضعیت روانی خوبی نداره.. اواخر حتی داروهاش هم نمی‌خورد.. میتونه دست به هر کاری بزنه..التماست میکنم دخترم رو پیدا کن.. کمکش کن..میدونم خواسته ی بزرگیه ولی کمکش کن تا درمان بشه..من نتونستم پدر خوبی براش باشم و از یادگاری همسرم مراقبت کنم ولی لطفا به عنوان یه پدر ازت خواهش میکنم به جای انتقام بهش کمک کن..التماست میکنم.

وقتی از اون محیط خفه کننده خارج شدم فقط سریع نفس کشیدم
احساس کردم دارم خفه میشم
نامادری جونگ کوک و هه را
باید برای آدم های نقش منفی زندگیم دلسوزی میکردم؟
دیوونگی هه را و کشته شدن اون یکی
چی به جونگ کوک بگم؟
باید خوشحال باشم ولی خوشحال نیستم.
نمیتونم..

دنبال جونگ کوک می‌گشتم ولی با متوقف شدن ماشین بزرگی در مقابلم حرکتی نکردم
با باز شدن در ماشین و دیدن اون شخص فقط یه چیز از توی ذهنم گذشت
فرار کن لارا

My Life FFWhere stories live. Discover now