My Life P34

2.2K 168 51
                                    

با حرفی که دکتر زد هردو ساکت شدند
دکتر:داخل آزمایش میزان هورمون شما مشخص شده و رقم اون بالاست. این تائید میکنه که شما دو قلو حامله اید.

به معنی واقعی کلمه خفه شدم
به سوجین نیم نگاهی انداختم
دو تا دیگه شبیه سوجین؟؟
دقیقا چرا این اتفاق افتاد؟!
مگه یدونه چه مشکلی داشت که حالا باید دوتا داشته باشم
مطمئن نبودم چه حسی دارم
بعد از تمام این مدت داشتم دوباره مادر می‌شدم
باید خوشحال می‌بودم؟
ما شروع تازه ای داشتیم اما این دیگه خیلی جدیده
جونگ کوک چرا سکوت کرده؟
مگه خواستش همین نبود!
منتظر نگاهش کردم تا اون سکوت مرگبار رو شکست
-مطمئنید؟؟
دکتر:بله
قطره اشکی بی‌اختیار روی گونه‌هام لغزید
وضعیت الان خودمو با زمانی که سوجین رو حامله بودم مقایسه کردم
خیلی متفاوت بود
تنها بودم با زندگی نامشخص و راز بزرگی که باید به خانوادم میگفتم
اما..الان فرق میکنه
چرا جونگ کوک چیزی نمیگه
با صدای اون کوچولو حواسم رو بهش دادم
دستاش رو روی تخت گذاشت.
خودش رو بالا کشید و اومد توی صورتم
سوجین:مامان بگو چی شده؟ الان حامله ای یا دوقلویی؟ جواب سوالای قبلیم هم ندادید
جونگ کوک اون کوچولو رو توی بغلش کشید
-مامان دوقلو حاملس یعنی به جای یکی قراره دوتا نینی بدنیا بیاره
تعجب کرد و دستاش رو روی دهنش گذاشت
سوجین:اوه..دوتا نینی؟ اون تو جا میشن؟ اگه جاشون تنگ باشه و بخوان همدیگه رو کتک بزنند چی؟
لبخندی به پاکی و معصوم بودنش زدم
توی دلم گفتم "بزرگ نشو"
-نه چیزی نمیشه چون اندازه هاشون هنوز خیلی کوچیکه
..........
متوجه ی سنگینی نگاهش شدم
سرم رو بالا آوردم و بهش خیره شدم
رنگ نگاهش تغییر کرده بود
نمیتونستم تشخیص بدم الان چی توی ذهنش میگذره
لبخند کوتاهی زد
-نمیدونم درمقابل زندگی که بهم دادی باید چیکار کنم.خب آره من قبل از آشنایی باهات با دخترای زیادی بودم و زندگی جالبی نداشتم اما تو همه چیز رو تغییر دادی همینطور منو..زندگیم رو با معنی کردی..وجود تمام اون مشکلات بهم کمک کرد تا یه آدم پخته بشم..الان هم میخوام از خوشحالی فریاد بزنم..بهت گفته بودم دوست دارم بچه های زیادی داشته باشم و این داره به واقعیت تبدیل میشه..تک تک آرزوهام رو برآورده کردی لارا..خیلی خوش شانسم تو رو توی زندگیم دارم.
بعد از حرفاش گریم گرفت
نه از ناراحتی بلکه از شادی 
اون حتی از گذشته ای که هیچوقت علاقه ای به گفتنش نداشت حرف زد
تا وقتی خوشحال باشه منم میتونم خوشحال باشم
با به یادآوردن چیزی دوباره ادامه داد
-و از اونجایی که نتونستم برای بارداری اولت ازت مراقبت کنم اینبار همه چی رو جبران میکنم

تظاهر به عصبی بودن کردم
+باورم نمیشه دوباره حرف تو شد
-شک داشتی؟
+همش تقصیر توئه اگه انقدر بی‌پروا نمی‌بودی و جاهای خاص انجامش نمیدادی میتونستم بیشتر احتیاط کنم چون تو که قصدش رو نداشتی
-منم قرار نبود همچین اجازه ای بهت بدم
+ولی الان یکی نیست و با سوجین میشه سه تا بچه
-لارا منطقی باش. قبل از اینکه سنمون خیلی بره بالا باید انجامش می‌دادیم
+ولی من نمیخوام با شکم...
حرفم با ورود مامان و بابا و آقای کیم نصفه موند

=واقعا حامله ای ؟
با سر تائید کردم
شنیدم که به بابام گفت "بزار برم بزنمش"
قبل از اینکه دستش بهم برسه گرفتش و گفت آروم باشه
=چطور میتونم آروم باشم؟ اون دوباره حامله شده قبل از اینکه ازدواج کنه
جونگ کوک با دستپاچگی جلو اومد
-مادر شما میدونید من خیلی وقته میخواستم پیشنهاد بدم و دادم ولی خود لارا قبول نکرد
با لحن آروم و مهربون جوابش رو داد
=میدونم پسرم تقصیر تو نیست..من خودم باید این دختر رو آدم کنم
با چشمای از حدقه بیرون زده بهشون نگاه میکردم
+مامان
=چیه؟ مگه دروغ میگه؟ خودت نخواستی
+من قبول کردم باهاش ازدواج کنم اما الان نه چون نمیخوام با یه ‌شکم باد کرده لباس عروس بپوشم
=روی حرف من حرف نمیزنی
‌+مامان یکم ملایم تر رفتار کن من حاملم بعدش چرا از من عصبانی میشی مگه خودم تنهایی اینکارو کردم. تقصیر جونگ کوکه که منو به این روز انداخته
=نخیر پسرم مقصر نیست  پاک تر و باملاحظه تر از اون ندیدم
پوزخندی عصبی زدم
+آره یکی این پاکه یکی..
ادامه ندادم چون دختر کوچولوم پرید وسط حرفم
سوجین:مامان کِی قراره اتاق رو براشون درست کنیم؟
+باید صبر کنیم تا مشخص بشه دخترن یا پسر یا هردو
سوجین:منم میتونم کمک کنم؟
+حتما.تو به عنوان خواهر بزرگترشون باید خیلی کمکم کنی
از ذوق بالا و پایین پرید و چشماش برق میزد
سوجین: دارم خواهر بزرگتر میشم
خیلی خوشحال بود و اینو با جیغ و حرکاتش نشون میداد
سوجین: من میتونم بهشون شیر بدم یا کمک کنم بخوابند قبلا برای عروسکم  اینکارا رو کردم
+باشه

به خونه برگشتیم
آروم دستمو روی شکمم کشیدم.
منم خیلی ذوق دارم

~بهت تبریک میگم
+ممنونم هه را
لبخند خجالتی زد
~میتونم یه سوال بپرسم
+بپرس
لبش رو به دندون گرفت
~مادر بودن چه حسی داره؟
سوال عجیبی بود
+برای چی میپرسی؟
~دوست دارم بدونم
+وقتی که خودت مادر شدی میفهمی چون با کلمات بیان نمیشه
~م..من نمیتونم
+منظورت چیه ؟
سرش رو پایین انداخت
~وقتی میخواستم از جونگ کوک حامله بشم دکتر های زیادی رفتم و در آخر متوجه شدم من قرار نیست هیچوقت بچه دار بشم
واقعا ناراحت شدم
+اوه..من متأسفم

در حالی که توی بغلش بودم موهام رو نوازش می‌کرد
+جونگ کوک
-هوم؟
+من یه چیزی میخوام
سرش رو به کنار گوشم رسوند و با صدای بم شدش گفت
-چی؟
لاله ی گوشم رو مک زد..لرز خفیفی کردم
+دو دقیقه منحرف نباش
-مگه همینو نمیخواستی؟
+اصلا گذاشتی حرف بزنم؟
-ولی به نظر میومد همینو میخوای
مستقیم به چشماش نگاه کردم
+من چی رو میخوام؟
-دیک منو
از بی حیا بودنش خجالت کشیدم
+چرا داری روز به روز بدتر میشی
-تو چرا هنوز خجالت میکشی
+اه لعنت بهت من فقط میخواستم بگم هوس توت فرنگی کردم و برو برام بخر
-الان توی این فصل توت فرنگی از کجا بیارم
+من نمیدونم خودت بچه خواستی عواقبش هم قبول کن
-اما الان هیج جایی تاکید می‌کنم هیچ جایی توت فرنگی نداره
کم کم داشت گریم می‌گرفت
بغض کردم و بهش نگاه نکردم
با نگرانی جلو اومد
-هی لارا چی شده؟
+همش به خاطر این هورمون‌های لعنتیه
و زدم زیر گریه
-باشه باشه فقط گریه نکن میریم پیدا می‌کنیم
ساکت شدم
+واقعا؟؟
-آره هرجور شده برات توت فرنگی پیدا میکنم
با خودش زمزمه میکرد ولی من شنیدم "تا چند ماه دیگه قراره اینطور باشه؟ چرا هورموناش قاطی کردند؟"

در عقب رو برای سوجین باز کرد و با گفتن بفرمایید پرنسس منتظر موند تا سوار بشه.
ماشین رو روشن کرد و رفتیم


چند ساعت بود که داشتیم می‌گشتیم
ولی..پیدا نکردیم

حس خوبی نداشتم
یهویی استرس
چرا اینطوری شدم
به خاطر حاملگیه؟

همه چی سریع اتفاق افتاد
ماشین بزرگی از جاده منحرف شده بود و مستقیم به طرف ما میومد
تنها صدای داد جونگ کوک رو شنیدم
-لارا سوجین رو بگیر و مراقبش باش
به طرفش برگشتم و با همون فاصله ای که بینمون بود سوجین رو بغل کردم
جونگ کوک تنها تونست ماشین رو کج کنه تا از طرف خودش بهش ضربه وارد بشه
-دوستون دارم
و همه چی تموم شد

پایان خوش چیه؟
به خوبی زندگی کردن و تموم شدن همه چیز
نه..
ممکنه دیدگاه من نسبت به تو متفاوت باشه
شاید زندگی این خانواده همینجا تموم شده باشه
ولی دوباره میتونند جای دیگه به عنوان خانواده متولد بشن
شاید یه خانواده ی سه نفره شاید هم پنج نفره
این هم میتونه یه پایان خوش باشه
درکنار هم بودند و در کنار هم رفتند
دردناکه ولی زیباست
اولش هیچی نبود و با زندگی من شروع شد اما حالا
این زندگی ماست.

My Life FFWhere stories live. Discover now