.5.

346 77 163
                                    

⭕قسمت پنجم:جشنواره ی رنگ!

***

ل_هی هری اینجا رو ببین!

هری وقتی که دوچرخش رو پارک می کرد متوجه لئو شد. با کنجکاوی سرشو بلند کرد و به دوستش که به بالای فروشگاه اشاره می کرد نگاه کرد. متقابلاً سرشو بالا گرفت و به بنر بزرگ و رنگی رنگی که بالا فروشگاه بود خیره شد.

ه_چه خبره؟

ل_جشنواره ی رنگ و رنگ آمیزی! ویژه ی کودکان و مادر پدرای مهربون!

لئو با ابروهای بالا رفته هدر بنر رو خوند و به سمت هری چرخید.

ل_پس چرا به ما اطلاع نداده بودن؟تو خبر داشتی؟

ه_نه...ولی احتمالا برای تبلیغ رنگ انگشتی ها و گواش های جدیده. دیروز بسته هاش رسید.

ل_خدایا هری! تو حتی از قسمت باربری هم اطلاع داری...ولمورت خیکی دیگه کم کم داره جانشین برای خودش پیدا میکنه!

هری چشماشو چرخوند و با خنده مشت آرومی به بازوی لئو زد. تقصیر اون نبود که همه بهش اعتماد داشتن_شایدم ازش سوءاستفاد می کردن_ و کارهاشونو به اون می سپردن! در هر صورت هری که اعتراضی نداشت. دونستن اتفاقات فروشگاه کجاش بد بود؟

پسر ها وارد فروشگاه شدن و همون لحظه لوک و تونی سمتشون دویدن. با تعجب به اون دوتا خیره شدن. لوک و تونی جلوشون ایستادن و با نفس نفس کلاه های بینیشونو رو سرشون مرتب کردن.

ت_خبر جدید و شنیدین؟

لوک_جشنواره ی رنگ قراره برگذار شه!

ت_وای خدا! مسئولین برگذاری جشن هم از عوامل همین فروشگاهن!

لوک_یعنی ما دیوونه ها هم جزوشونیم‌!

لئو_منظورت از "ما" یعنی کیا؟

ت_یعنی من و تو و لوکی و هز!

لئو_صبر کن، صبر کن!یعنی ما هم تو جشنوار شرکت میکنیم؟

اون دوتا همزمان سرشونو تکون دادن. قیافه ی بی حس لئو کم کم رنگ هیجان گرفت و باخوشحالی داد کشید!

لئو_عالیه پسر! اگه یه نقطه ی سفید تو بدنتون گذاشتم! بریم که قراره خوش بگذره!

.
.
.
.
.
.
_مهمانان گرامی به سومین دوره ی جشنواره ی های رنگ خوش آمدین!

جَک با این حرف، سخنرانی طولانیش رو  تموم کرد که با جیغ و سوت و دست حضار همراه شد...جشنواره تو یکی از شعبه های دیگه که دارای محیطی باز بود برگزار شده بود و فقط بچه های شعبه ی مرکزی مسئول برگزاریش بودن‌.

نگاهای خشمیگین و حسرت بار فروشنده های دیگه به وضوح به چشم میومد، اما تونی و لوک هر دفعه با نشون دادن انگشت های فاکشون، میزان توجهشون به اون نگاه ها رو به بقیه اعلام می کردن.

《happiness shop~L.S》Where stories live. Discover now