.15.

321 52 41
                                    

⭕قسمت پانزدهم:بیخیالی بهترین راهه!

***

From lou:

_می تونم ببینمت؟

هری با خوندن پیام، ابروهاش رو بالا انداخت و به صفحه ی گوشیش خیره شد. تا حالا از لویی پیامی نگرفته بود و حالا این براش عجیب بود. به آرومی از سرجاش بلند شد که باعث شد جلوی تلوزیون قرار بگیره و صدای سه تا پسر دیگه رو در بیاره. با خنده و مسخره بازی بیشتر جلوی دید اون ها به تلوزیون رو گرفت که باعث شد ‌ کوسن ها به شدت به سمتش پرتاب بشن. با خنده فرار کرد و سعی کرد به همهمه و غرغرای دوستاش توجه نکنه. به سمت راه پله ها رفت و یادش مونده که جواب پیام لویی رو بده‌.

To lou:

_ اره حتما! مشکلی پیش اومده؟

جوابش سین خورد و همون لحظه جواب لویی براش ارسال شد.

From lou:

_ ده دقیقه دیگه جلوی درم!

گوشیش رو روی تخت ول کرد و به سمت کمد لباس هاش رفت. یه هودی سفید ساده و شلوار جین همیشگیش بیرون کشید. پاییز از راه رسیده بود و کم کم باید تیشرتای رنگی رنگیشو کنار میذاشت. موهاش رو با یه کش پشت سرش گوجه کرد و نیم بوت های مشکیش رو جلوی در اتاق گذاشت تا موقعه ی  بیرون رفتن، برشون داره. رو به روی پنجره ایستاد و به آسمون نگاه کرد. ساعت دوازده و نیم نصفِ شب بود!

ه_برای هم دیگه رو دیدن یکم دیر نیست؟ حتما کار مهمی داره!

شونه هاش رو بالا انداخت و با شنیدن صدای پیامک گوشیش، به طرف تخت برگشت.

From lou:

_پایین منتظرتم.

بدون جواب دادن، گوشی، کلید و بوت هاش رو برداشت و از پله ها پایین رفت. به لئو خبر داد که جایی کار داره و لئو از اونجایی که محو فیلمِ در حال پخش شده بود، فقط باشه ی کوتاهی تحویلش داد. اون عاشق دوستای حواس جمعشه!

با باز کردن در، ماشین مشکی رنگ لویی رو دید‌. حتی اگه ماشین اون پسر رو نمی شناخت، به راحتی می تونست اون ماشین گرون قیمت و جدید رو بین موتور ها و ماشین های قدیمی محله تشخیص بده.

با لبخند در خونه رو بست و به سمت لویی که با دیدن هری، شیشه رو پایین داده بود رفت. بعد از باز شدن قفل در، سوار ماشین شد و به سمت پسر بزرگ تر چرخید و لویی با لبخند خیلی محوی که رو لب هاش نشسته بود به هری نگاه کرد.

ل_مزاحمت شدم نه؟

ه_نه اصلا! خوابم نبودم!

لویی سری تکون داد و ماشین رو روشن کرد. بعد از پایین دادن شیشه ها، با سرعت تقریباً زیادی به راه افتاد. باد با قدرت به صورت  هری میخورد و حس خوبی بهش می داد.  کنار دستش  لویی با حالت مغومی به رانندگی ادامه می داد و انگار تو فکر بود.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 02, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

《happiness shop~L.S》Where stories live. Discover now