.10.

295 68 33
                                    

⭕قسمت دهم: عشق، فکر راحت و لبخند!

***

ل_خوش اومدی!

لویی در رو برای هری نگه داشت تا پسر جوان وارد بشه. هری در تمام مدت سعی می کرد شیفتگی زیادش معلوم نباشه تا به قول حرف های چند روز پیش لوک" ضایعه بازی" در نیاره، اما این برای هری که زندگی کردن تو همچین جایی و همچین ساختمونی آرزوش بود، تقریباً غیر ممکن به نظر می رسید!

ل_اینجا چهار تا اتاق داره، که البته یکیش برای خودمه و یکیش اتاق کارمه. دوتای دیگه برای مهمان هاست. هر کدوم رو دوست داری می تونی انتخاب کنی. به لطف بچه ها، مارگارت دیروز اینجا رو جمع و جور کرده!

ه_برای من فرقی نداره!

لویی لبخندی زد و هری رو به سمت یکی از اتاق های مهمان هدایت کرد. یه اتاق نسبتاً دلباز و گرم، با تم کرمی و قهوه ای. گل و گیاهی که اونجا بود به رنگ ها حس بیشتری می بخشید. هری واقعا اونجا رو دوسش داشت!

ل_دوسش داری؟

ه_عاشقشم!

هری لبخندی به لویی زد و با قدرانی نگاهش کرد. لویی جواب لبخندش رو با یک لبخند بزرگ تر داد و وسایل هری رو دم در گذاشت.

ل_استراحت کن و اگر خواستی یه دوش بگیر. فعلا کلی وقت داریم تا شام، پس راحت باش!

هری سری تکون داد و لویی بعد از مطمعن شدن از همه چیز اتاق رو ترک کرد. هری درو بست و جیغ بلندش رو با گاز گرفتن دستش خفه کرد. نُه روز!

به سمت پنجره ی بزرگی که تقریباً کل دیوار رو گرفته بود رفت و پرده ها رو کنار زد. از اونجایی که خونه ی لویی تقریباً بیرون شهر و یک خونه ی ویلایی بود، درخت های بلند با اینکه تو طبقه ی دوم بودن، دقیقاً جلوی صورتش بود.

از پنجره فاصله گرفت و به سمت چمدونش رفت. نیاز به حمام داشت، پس وسایلی که می خواست رو در آورد و روی تخت گذاشت. تصمیم گرفت قبل از حمام، یه زنگ به بچه ها بزنه و بهشون خبر بده که رسیده. به گوشی لئو زنگ زد و مطمعن بود که الان همشون رو گوشی خیمه زدن تا از آخرین اخبار مسافرتِ هری مطلع بشن! بعد از سه بوق، لئو گوشی رو جواب داد و صدای جیغ جیغ های سه تاشون فضای اتاق رو پر کرد!

ت_گوشیو بده من! بده من!

لوک_نه نه...بده من یه کار حیاتی دارم باهاش!

لئو_ساکت شین! رو اسپیکر گذاشتم!

لوک،تونی، لئو_سلام هزا!

ه_سلام بچه ها!

ت_چی شد؟ رسیدی؟ اونجا چطوره؟

ه_اره الان خونه ی لوییم...اتاقی که بهم داده خیلی خوشگله! کل خونش خیلی خوشگله!

《happiness shop~L.S》Where stories live. Discover now