part 25:به امید دیدار

996 238 42
                                    

*تهیونگ*
دستام رو محکم به میله ی جلوی واگنمون پیچیده بودم.
سومین واگن بودیم.
حتی به این هم فکر کرده بودم که ممکنه روی جونگکوک بالا بیارم. اگه اینجوری میشد خودم رو از ریل پیچ پیچی ترن پایین می انداختم.
جونگکوک در فاصله چند سانتیم با هیجان اینور و اونور رو نگاه میکرد.
نفس عمیقی کشیدم و وقتی بهش نگاه کردم اون هم قفسه سینه اش رو پر هوا کرده بود و بهم نگاه میکرد.
نگاهش شبیه من بود!فقط کافی بود که به زبون بیاره و من قبول میکردم.
دستام که سفت به میله جلوم چسبونده بودم رو جدا کرد و مدتی کوتاه فقط به زیر و روشون نگاه کرد.
می‌تونستم همون موقع بگیرمشون توی دستم؟
من برای اون هر کاری میکردم. اون روح گم شده ی من بود.فقط کافی بود از من چیزی بخاد. فقط باید شهامتش رو جمع میکرد و بجای منم حرف میزد.

با صدای حرکت چرخ های ترن زرد رنگ دستهای عرق کرده ام رو بیشتر به میله چسبیوندم و جونگکوک گفت:
"گفتم که می‌ترسی"
پلکهاش رو نازک کرد و دستاش رو از روی میله برداشت و پشت سرش گذاشت.
با وجود خودنمایی های جونگکوک من هنوز میله ی جلوم رو چسبیده بودم.
با قاطعیت پرسیدم:
"اگه ببازم چی گیرت میاد؟"
اون میتونست هر جوابی بده، یکم حس غریبی میکردم چون اون خیلی با کلمات پشت صفحه کیبوردش فرق میکرد و ترن کم کم سریع تر میشد و از شیب تندی بالا می‌رفت.

ناچار جاذبه بهم غلبه کرد و روی تکیه گاه صندلی چسبیدم.
"افتخار گیرم میاد"
بلاخره جوابم رو داد و تا چند دقیقه بعدش هنوز صورتش سمت من بود و من احمق اصلا نگاش نکردم ،
وقتی بلاخره تصمیم گرفتم سمت دیگه ای هم نگاه کنم واگن دقیقا بالای شیب بود و با سرعت دل‌پیچه آوری به پایین سر خورد و من دوباره دستمو به میله چسبوندم.
ریل کمی جلوتر دور خودش پیچ میخورد و حتی تصورش هم باعث میشد دستشویی بگیرم.

جونگکوک هیجان زده و بلند داد میزد: "تازه اولیه!"
موهاش از پیشونیش کنار خورده بودن و ابرو هاش رو دیدم ،
با دهن نیمه باز بهش نگاه میکردم که غرق شادی بود و اینبار با بالا رفتن سریع ترن بی وقفه داد میزد‌.
با گردش کند توی بخش دایره شکل ریل، دل و روده ام به هم پیچید.
انگشت جونگکوک روی میله نزدیک من بود.اگه یکم دستمو به طرفش سر میدادم شاید میفهمید.
فقط یه حرکت کوچیک. انگشتم و روی انگشت کوچیکش گذاشتم و اون همون‌طور که داد میزد دوتا از انگشتاش رو روی انگشتم گذاشت.
فکر میکردم کار های خودم احمقانه هستند اما اون بد تر از من بازی میکرد .چون می‌فهمیدم فریاد هاش دیگه از سر هیجان و ترس نیستن.
ترن سر جای اولش به تدریج ایستاد. با هم حرف نزدیم، به هم نگاه نکردیم .چرا اون پا پیش نمیزاشت؟دیگه صبر و تحمل نداشتم با اینکه پاهام روی زمین می‌لرزید و سرم گیج میرفت.

از سکو پایین اومدیم و اون بلافاصله و به راحتی روی ی نیمکت آبی نشست.
من نمیتونستم به راحتی اون برم و بشینم،دستپاچه میشدم.
به آرومی رو به روش ایستادم.نور چشمک زن چرخ و فلک بهش میخورد.
بلاخره سرش رو بلند و نگام کرد و من سرمو پایین انداخته بودم تا حالت چهره ی درمونده ام رو نبینه . دستش که روی پاش گذاشته بود رو گرفتم و کشیدم.
بلند نشد و اونقدرا هم سبک نبود که بتونم به زور بلندش کنم.نمیفهمید چرا دستشو گرفته بودم چرا سرم پایین بود چرا حرف نمیزدم؟

white voice[completed]Where stories live. Discover now