part 26:سرگردانی

995 250 42
                                    

فکر کنم تو این پارت زیاد فک زدم ولی تا آخر بخونین مهمه😐✨💙💋

_________________

پنج سال بعد:
*تهیونگ*
با خودم گفتم مدتی بعد که برازنده تر شدم پیداش میکنم. وقتی زمان و مکان رو خریدم دوباره به تمام وجود جونگکوک چنگ میزنم .چرا فکر میکردم باید رابطمون همیشگی میشد؟ اگه نمیخاستم حریص باشم و برای همیشه بحامش ،در آخر تابستون نوزده سالگی همه چیز تموم میشد و من توی توهم میموندم ،اینکه جونگکوک فقط مال منه. که کاش دنیا وقتی اون آخرین هفته تموم شد به سر می‌رسید.

سر قرار های زیادی رفتم، پس فراموشش کردم و بنظرم کار اسونی رسید.
اما توی سن بیست و پنج سالگی هم هنوز میدونستم انگیزه ام فقط این بود که روزی اون پسر رو ببینم و با پوزخندی بگم که رد کردن من اشتباه محض بوده.شایدم تمام این انتظار برای این بود که بپرسم اون شب چی توی فکرش بود.

همون‌طور که گفتم هیچوقت یادم نرفت. اون زمانی که مثل ی غریبه که واقعا بودم،توی شهر بازی حس های سرکوب شده ام رو روی صورتش تف کنم.
تمایلاتی که بهش داشتم. اونهایی که هزار بار جوییده ، قورت داده و بالا آورده بودم....تمایلاتم خیلی مضخزف بودن.
باید به همون تصویر مبهم و نا استوار جونگکوک تکیه میکردم و هیچوقت به این فکر نمی‌کردم دوباره ببینمش.اونوقت هیچوقت واقعا مطمعن نمیشدم بیشتر از ی غریبه نیستم.

شیشه ماشین رو پایین کشیدم.
آفتاب کور کننده بدون همراهی باد، روی موج های آروم ساحل، ورق طلا کشیده بود.
گذر زمان رو با سر پنجه ی انگشتام که روی فرمون بودن حس میکردم؛ اون گوشه از دنیا عقربه ها کند تر حرکت می‌کردن.
اوایل تابستون بود اما روستا مثل تابستون نوزده سالگی گرم و جوشان نبود.
خلوت تر و پوسیده تر از قبل شده بود.و من بدون در آغوش گرفتن اسکله زخمی، فقط زیر چشمی نگاهی تقدیم سوپر مارکت کردم .

پنج سال زمان کمی نبود.
چند وقت پیش خیلی جگر سوز بود که اون پسر رو از دست داده بودم. اینکه نمی‌تونستم چیزهای جدیدی رو نشونش بدم خیلی ناراحت کننده بود. ولی حالا در حد ی خاطره ی زنگ زده و قدیمی بی اهمیت بود.
حس میکردم درونم پر آه و افسوسه.
چرا حس میکردم بجای بالغ شدن پیر شده بودم؟

حالا دست خودم روی فرمون بود و جاده ی خلوت و  آسفالت ترک خورده است رو طی میکردم.
هر چی بیشتر جاده رو طی میکردم زمین های برنج روی تپه بیشتر پیش میرفتن‌.صدای رادیو رو زیاد تر کردم که صدای مرغ های دریایی روی اسکله کهنه رو پنهان کنه
قبلا اونقدر مرغ دریایی نداشت و حالا کنار اسکله، ی قایق زرد و تور ماهی گیریش بسته شده بود.
مرد قد کوتاه کناریم مدام قرار داد رو چک میکرد.
گفته بودم که تا خونه رو نبینم امضاش نمیکنم دلیلی هم نداشتم ،طبق معمول فقط میترسیدم .

من هیچوقت عوض نشدم اونجوری که زمان رو دور بزنم و مکان رو بخرم.
فقط یکم پوست آفتاب سوخته ام روشن تر شده بود و دیگه شلوارک سفیدم رو نمیپوشیدم.

white voice[completed]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin