[ 22 ]ازدواج!!

5.6K 288 61
                                    


_خیلی بهشون گفتم ولی خب قبول نکردن

_نگفت چرا

_خب..خب مثل اینکه دخترتون با یک نفر دیگه هستن

_چی ؟ کیه تو میشناسیش از بچه های دانشگاهتون هست

_نه بهشون میخورد از ما بزرگتر باشن اسمش هم اون جور که من فهمیدم ادوارد بود

_خب پس حقیقت داره به خاطر همین هم الان چند وقته که دیگه خونه خودش زندگی نمیکنه خب کارت خوب بود توماس

_ممنون قربان

به دستیارش اشاره کرد

_پولشو بده و راهیش کن بره بعد بیا باهات کار دارم

_چشم

سیگارشو توی جا سیگاری خاموش کرد باید هرطور که شده اون رو مجبور به ازدواج میکرد

اون نمیتونست از سودی که حاصل از ازدواج دخترش با پسر آقای مارچ بود چشم پوشی کنه

_با من کاری داشتین

_جین رو پیدا کن خونه جدیدش رو هرجور که میشه برام بیارش

_چشم قربان اگه نیومدن چی

بعد از مکثی گفت

_به زور بیارش

از جاش بلند شد

_میخوام تا دو روز دیگه توی اتاق خوش تو امارت باشه

_اطاعت

از اونجا خارج شد و به سمت محلی که توش قرار داشت رفت


**************

_ددی چرا آخه به من توجه نمیکنی

دخترک این رو با بغض گفت ولی بازم جوابی دریافت نکرد

چرا باهاش حرف نمی زد این بدترین تنبیهی بود که میتونست براش در نظر بگیره

دو روز فاکی رو بدون هیچ توجهی از ددیش گذرونده بود دیگه نمیتونست این حتی از درد باسنی که از ضربه های اسپنک قرمز شده بود و بعد یه بات پلاگ گنده توش قرار گرفته بود هم بدتره

به نظر خودش اصلا کار اشتباهی نکرده بود اون دختره حق نداشت به ددیش نزدیک بشه و هی خودشو بهش بماله

دو روز پیش وقتی با ددیش به یه مهمونی رفته بودن دختر شریک ددیش هی خودشو به ددیش می مالید و اصلا به جین که به عنوان دوست دختر ددیش معرفی شده بود توجه نمیکرد

جین هم عصبی از این همه پرویی دختر طی یه عملیات موهای بلوند و اکستنشن شده دخترک رو با شمع هایی که روی میز بودن آتیش زده بود ولی بعد خیلی سریع با سطل ابی که از قبل آماده کرده بود اون رو خاموش کرد

تازه دختره خیلی هم تشکر کرده بود از اینکه نگذاشته بود بیشتر از این آتیش بگیره

اما وقتی رسیده بودن خونه ددیش اون رو دعوا کرد و بعد از اون بهش گفت به خاطر کار زشتش تا ۴ روز باهاش حرف نمیزنه

I'm little girl 🍓 (BDSM)(DDLG)Where stories live. Discover now